-
Xanax
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 00:53
از تهران تنها چیزی که دوست دارم همین برج میلاد است. چهل و شش دقیقه ی پیش دی تمام شد. کف گیرمان به ته دیگ خورده بدجور رفیق! زرشک پلو داشتیم با گوشت. می دانی که ... آنفولانزا... کلرودیازپوکساید. حالا که این ها را می نویسم گریه می کنم. از همه جای شهر دیده می شود لعنتی. ایندرال. لباس هایت و چشم هایت که هیچ کدام مال خودت...
-
این وبلاگ ریحک شده است
جمعه 30 دیماه سال 1384 20:01
دستش را با سر درد روی دستهایش گذاشت که انگار هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده بود. نمی شنید. سرش بهتر نمی شد و کار دیگری نمی توانست بکند. بدبختی اش از آن جا شروع شد که دست ها شروع به حرف زدن کرده بودند. و گرنه به همان راضی بود که. نگاه کرد و سعی کرد بشنود. مهم نبود. و حس مهم نبودن یک کاریش می کرد شبیه آزار دادن. کاری که...
-
راه تو دوره راه تو دوره برو پشتک نزن
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 21:53
لباس هایم را در می آورم و بغلش می کنم. دستش که به موهای تنم می خورد جیغ می کشد. در حال اوق زدن می چپد توی توالت و حسابی بالا می آورد. ۲ بعد از نصف شب صدوبیست اتوبان نیایش. با فریاد صحبت می کنم. در را باز می کند و نرم بیرون می جهد. نمی توانم ترمز کنم. پشت سرم ماشین هست.
-
can't bare the people thinking about how to react
پنجشنبه 29 دیماه سال 1384 00:18
شادی دارد زندگی هنریمان را به خطر می اندازد.
-
giving blood keeping faith
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 00:32
امتحانات تمام شد و ما از زیر فشار خواب بیش از حد و چنل تو بیرون آمدیم. کم کم می رویم زیر فشار چیزهای دیگری گوئیا. شنبه ها را بیش از همیشه دوست می داریم و آلودگی هوا دیگر به هیچ جایمان نیست. شبیه قیچک شده ایم و دیگر نگران فندک نیستیم.
-
it could be sweet
جمعه 23 دیماه سال 1384 17:24
سر گیجه می گیری و با سر می افتی توی یخ. نه به خاطر این که لیز است. به خاطر این که سرگیجه گرفته ای. بالای لبت می سوزد. نمی شود گفت سوزش. یک درد سرد. خوش حالی. چیزی از فکر کردن بازت داشته است... یادت نمی آید...به چه داشتی فکر می کردی...؟ خوش حالی.
-
ستاره ستیزد و...
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 18:21
حواست کجاس؟ حتماً باید بهت تجاوز شه تا به خودت بیای؟ احمق جان! از کجا می دونی وقتی تو اتاقت نبودی کسی یواشکی لباساتو بو نکرده باشه؟ می فهمی یعنی چی؟ حتماً چند باری هم تو اتاق خوابش بهت فکر کرده... خااااااااااک تو سرت... حواست کجاس؟ تجاوز فقط این نیست که... همین که یه جور دیگه باهات سلام علیک می کنه بس نیس؟ همین که...
-
the star played a set
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 04:50
چشم می خوریم. مغز. چهار صبح بره سفید. تازه می گویند ایرانی جماعت افسرده اند... نه خیر آقا! جا نبود بنشینیم خیر سرمان! بناگوش... زبان... ستاره... مغز... مغز یک گوسفند... مغز من... با تمام احساسات و افکارش... زبان من... خوردند تمام شد آقا! کجای کاری شما؟ دیر آمده ای زود هم می خواهی بروی؟ کاش از پاچه ام شروع نکنند...
-
Bjork شبیه 206 می باشد
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 00:11
استاد ما شبیه فندک است. یک استاد دیگر داریم شبیه به. البته همه که قرار نیست این شباهت ها را بفهمند. یکی از دوستان پرسید چرا هوا این قدر سرد است. گفتیم چون زمستان است. گفت هنوز پاییز است که... آها نه!راست گویی... زمستان است... حالا ما نفهمیدیم واقعاً یادشان آمده بود یا به فضای سرد جامعه طعنه می زدند. شبیه خلال دندان...
-
ساده بگم ساده بگم ساده بگم دهاتیم
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 01:39
بازگشایی مدارس.وقتی خرخره ی یک آدم را بجوی صدای سگ می دهد. ما از این تارانتینو کفمان بریده بود که جهش خون از بدن آدم ها را نشان داد. فکر نکرده بودیم که. سگ را باید غذا داد. جای شاش و گهش را باید تعیین کرد. خب فکر این جور چیزها را کرده ایم... ولی فکر جویدن خرخره را... باید بازی کرد. باهاشان بازی نکنی افسرده می شوند....
-
از غم و اندوه و داریوش...
شنبه 17 دیماه سال 1384 23:46
منتظر همین بودیم. از همین لینک ها که باز می کنی و همان خانم مهربان است و آقای اخمو. از دور که نگاه کنی جایشان را عوض می کنند، ولی هنوز خانم مهربان است و آقا اخمو... منتظر همین بودیم بدجور. ما که این همه به فرندلیستمان مدرک می دهیم که این لینک وبلاگمان، ببینید! آنلاین می شویم ها! ولی برای شخص شما حرفی نداریم... همین...
-
دیر اومدی ای رفته
جمعه 16 دیماه سال 1384 01:31
شورت و زیرپوش هایمان روی میز کامپیوتر تلنبار است. قطعه ای از هایدن را برای اولین بار از حفظ زدیم و می شود گفت که خوشحالیم هرچند تا آخر ترم چیزی نمانده است. از خوانده نشدن می ترسیم وگرنه به هر قیمت این بلاگ اینترنتی را با چنگ و دندان نگه نمی داشتیم. مایکل بولتون گوش دادیم و این هفته بدجور در کار ماریا کری بودیم.سرد شده...
-
شماتت یک شاعر
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 01:28
برای تو می نویسم، راننده ی خطی انقلاب. برای تویی که همیشه می دانسته ام مرا برای کرایه می خواهی، و بعضی وقت ها سیگارت را به خاطرم بیرون نینداختی. و من باز هم فردا سوار ماشینت شدم، چون می دانستم چرا می خواهمت. و باز هم پول درشتم را زودتر از پیاده شدن آماده نکردم. می بینی؟ سرنوشت من و تو بدجور به هم پیوند خورده است، حتی...
-
این وبلاگ حک شده است
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 00:32
این پیکان ها را طوری ساخته اند که وقتی سوارشان می شوی اگر شیشه بالا باشد دستگیره در زانویتان فرو رود. در این هوای سرد که نمی شود شیشه را پایین داد، از این بالاتر هم که نمی رود. ما هم عادت کرده ایم. درد می کشیم و دم نمی زنیم. پ ن: کیپ آن چکینگ. ویل بی بتر. پ ن۲: غر نزنین لطفاً. قالب این وبلاگ فقط توسط یک نفر می تونه...
-
جاده خاکی به مقصد دات کام
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 02:06
ما که مثل مرد ایستادیم جلوی نامردی ها و نابرابری ها و اعتراضات. اگه از من می پرسین اونایی که گفتن در آفرینش هدفی هست مزخرف گفتن. امروز امتحان فرم دادیم به خوبی و خوشی و بلا رفع شد. آن هم بدون این که خوانده باشیم. حالا مایی که این حرف رو می زنیم خب نمی تونیم بگیم هدف از آفرینش ما ابراز شدنه که البته هم هست. ولی خب......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1384 00:58
همه یه جوری روشنفکرن. هر کسی روشنفکری خاص خودشو داره... بعضیا عاشق کویلیو ان، بعضیا به شدت متنفرن، بعضیا می گن موسیقی فقط کلاسیک بعضیا هم... ضد روشنفکری هم یه جور روشنفکریه به هر حال. می فهمین چی می گم دیگه... می خوام بگم منم روشنفکری خودم رو دارم. یه موقعی روشنفکریم این شد که بگم. درونم رو بگم... احساساتم رو... و حتی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 01:30
تمام شدم. حیف... کاش لااقل کسی می خواست ـ لااقل می خواست ـ که شروعم کند.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 02:13
دو دقیقه و نیم . دو دقیقه و نیم با دیشب فرق داره. فقط همین... دو دقیقه و نیم... تا حالا برای این زندگی کردم که فرق داشته باشم. روم خیلی کم شده. معلومه زیادی تلاش کردم... حتی بدون هیچ تلاشی هم می تونستم... دو دقیقه و نیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 23:50
دست خودم که نیست گرفته در آغوشت سرت را روی شانه ام فشار می دهد که اگر بگذاری. دست خودم نیست که می آید روی صورتت نگاهم سلام می کند به محبوبیت پشت چشمانت - داشتم فکر می کردم برای حجاب کلمه ی فارسی پیدا کنم - و دست می دهد به تو که نمی گیری... به من هم دست می دهد گاهی و بدجور می گیردم... دست خودم نیست... - دارم می گردم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 23:50
مرد با سشوار خوابید، زن با برسش.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 01:25
مستم. دوست دارم گریه کنم. بیش تر از این که تا حالا کردم. مست کن. می دونم که مخالفه، ولی مست کن... اون وقت...نمی دونستم که انقدر خوب آهنگای گوگوش رو حفظم... شب شیشه ای دیگه نمس شکنه، از تو این شیشه ای همیشه گی خورشید مقوایی سر می زنه، به عزای دو ری دستای ما...مستم، و کم می شه که مست باشم. از وقتی دکتر لعنتی گفت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 18:32
در تمام آغوش ها به جای آن که چفت بشوم هرز می روم . ـ می ترسم از این واژه های بی چشم و رو که وسط شعرهایم می پرند یکهو . شاید برای من تنها دهان واژه ها کافی ست ـ عاشق نیستم. هرزه ام . و این را تمام آغوش هایی که از من رو گرفتند و از چشم هاشان انداختند ثابت کرده اند. من می مانم و دهانی که مدام اسمم را از آخر به اول تکرار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 00:29
عاشق می شوم پاشوبه می کنم تب می رود و عشق می ماند... نه، هیچ کس، هیچ کس نباید تشت آب را زیر تخت خوابم پیدا کند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1384 01:32
دیشب با یه دانمارکی کلی فارسی حرف زدم. گفت که فارسی رو دوست داشته و یاد گرفته. پرسیدم آهنگ زبان فارسی به نظرش چه جوریه؟ گفت... گفتم وقتی می خوام معنی کلمه رو ازش بگیرم و فقط موسیقیش بمونه پشت سر هم تکرارش می کنم. باران باران باران باران باران باران باران باران باران باران باران باران...این بود مثالی که زدم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1384 02:23
هوا بو میدهد. فرشته ها دیگر این طرف ها پیدایشان نمی شود. و من برای همیشه از لبانت، دندان هایت، و لبخندت محروم شده ام. مثل موهایت، و پیراهنت که خیلی وقت است... وای اگر فرشته ها برگردند این بند سفید را با دست های خودم پاره می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 02:08
بعد عمری آپدیت می کنیم. امیدواریم از ظاهر جدیدمان خوشتان بیاید. قرار است بترکانیم با مطالب جدید و آپدیت های روزانه. بی امان چک کنید.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 02:28
نمی کشم. کم آوردم. در حیاط رو باز می کنم و می ریزم تو خونه. باورم نمی شه که این جوری باشه. نمی تونه این جوری باشه. نمی شه... نمی شه آدم این جوری باشه. این جوری که من هستم. نمی شه... نمی کشه. باور نمی کنم که انقدر ناراحتم. باور نمی کنم... درست تو اون موقع هایی که می خوای یه نفر یه ذره درکت کنه می بینی که تنهایی. تنها.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 02:41
با درد از خواب پا می شم. بعد می فهمم که درد نیست. یه چیزیه که تو این همه سال نتونستم اسم مناسبی براش پیدا کنم. درد جا داره. یادمه که یه حس دیگه هم داشتم. تو ده یازده سالگیم بود. واسه اونم هیچ اسمی پیدا نکردم. انگار یه چیزی می اومد تو دلم. یه حس بود. اسمی براش پیدا نکردم. ولی می دونم که دارمش. پا می شم. دستشویی. بله....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مهرماه سال 1384 23:22
همه چیز رهایت می کند. وقتی که همه چیز رهایت می کند. در مه. دوست داشتم همیشه در مه بودم. و جلوترم را می دانستم که نمی بینم. و می رفتم. می ترسم. می ترسم چون می بینم. توی مه کم تر می ترسم. می شنوم. می شنوم... هدفونم. هدفونم و مه. و یک وانت که جلو ببردم. بدون اراده ای. و فقط نگاه کنم. فکرم. مه بگیرند فکرم را... انقدر فکر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 20:15
شومینه معرف خانه ست دست هایت معرف تو. این وسط دروغ هایم بیخودی معرف من شده اند... چرا هر وقت یاد بغل کردنت می افتم باید ناراحت بشوم؟ لا اقل نکردی یک بار دست هایت را روی دروغ هایم بگذاری... تنهاییم. تنهاییم را باید پس بگیرم. سردم شده بدجور...