مرد باید زشت باشد.
صبح ها
با صدای گوش خراش درخت ها بیدار می شوم
با صدای نکره ی سبزه ها
و خاک
روز ها
صدای گرفته ی نفس ماشین ها را می شنوم
دلم برایشان می سوزد
برای آسمان خراش های به فلک کشیده
و چراغ های راهنما
شب ها
با بازوهای لاغرم در آغوشت می کشم
با انگشتان بلند و باریکم نوازشت می کنم
و با صدای مردانه ام
برایت لالایی می خوانم...
صدای گرفته ی نفس ماشین ها را می شنوم
دلم برایشان می سوزد
برای آسمان خراش های به فلک کشیده
و چراغ های راهنما
با فضای صبح مشکل دارم اما بقیه خیلی خوب بود کاش از صبح تصویرای دیگه ای می اوردی که عینی باشند مثل روز و شب
ممنونم ما کان
همیشه باش
سلام
اون قسمت :
... با صدای مردانه ام / برایت لالایی می خوانم...
را شدیدن هستم
چون صدای تو ۱۵ مرداد ۸۹ قضیه دارد
.........................................................
اما راجع به این شعر :
معمولن شعرهای تو این ویژگی عاطفه ی آشنا را نداشت و در این جااتفاق افتاد .
یا باید ادامه دهی تا بیشتر شکل بگیرد یا باید دست بکشی .
من فکر می کنم روش قبلی تو آوانگارد و بهتر از تجربه ی غالب شعر این روزگار فارسی است .
سلام ماکان عزیز
صبح ها
با صدای گوش خراش درخت ها بیدار می شوم
با صدای نکره ی سبزه ها
و خاک
ماکان شروعت زیبا بود
میتونی بیشتر روی ادامه شعرت کار کنی
شاعر بمان