هیچ چیز غم انگیزتر از زنی نیست که کیسه های پلاستیکی سنگینی در دست دارد و ماشین ها نمی گذارند از خیابان رد شود،
یا پسر بچه ای که تفنگ بزرگی در دست دارد و لبخند نمی زند.
یا تو وقت هایی که دوستم داری و نمی خواهی بفهمم،
یامن وقت هایی که تو دوستم نداری و با خودم فکر می کنم دوستم داری و پنهان می کنی.
زمین خسته شده بود از بس که این همه سال همه چیز را به سمت خودش می کشید،
و من تو را .
کیسه های سیب زمینی و پیاز و خیار و گوجه فرنگی و برنج را از وسط جنگی خونین رد می کردم
و حتمن مادر بودم.
مادر بچه هایی که از تو نیستند.
تو نمی توانی پدر خوبی باشی.