۱۳۸۳ تا دوستت دارم!

دارم تند تند پیر می شوم...

  دست به سینه!
  سرها بالا!
  حضور غیاب می کنیم...


دست هایم را باز کرده ام
و تو را نگاه می کنم.
بعضی وقتها شدیداً غایبم...

مریض شو.
شاید مشق هایت را امشب من بنویسم...
تب کن.
زنگ ورزش با هم شطرنج بازی می کنیم...
و هر سال همه ی ماه رمضان ها یواشکی خوراکی می خوریم...


   دست به سینه نشسته ای.
   سرت را بالا گرفته ای.

   معلم ها اسم شاگرد اول ها را صدا نمی زنند
   حضور پررنگشان را روی نیمکت اول فقط احساس می کنند...

    شاگرد تنبل ها همیشه آخر کلاس می نشینند
    و مستقیم به شاگرد اول ها نگاه می کنند
    بی آن که آن ها متوجه شوند...

    مریض می شوند ،
    تب می کنند ،
    و هیچ کس نیست
            که مشق هایشان را برایشان بنویسد

هیچ گاه نمی بخشمت.

تنها وقتی عذر خواهی می کنی دستت را دور شانه ام می اندازی...

زمان:خیلی روز پیش
مکان: یاهو مسنجر

...
۱: یه کاری واسه م می کنی...
۲: از خدامه!!
۱: من واسه ویولونم آرشه و کاور می خوام... می خوام دنبالش رو بگیرم... وقتی می رم اونور...
۲:اییییییییییییول... آره ... آشنا دارم...فردا...

*********************************

زمان: فردای خیلی روز پیش
مکان:یاهو مسنجر


...
۲:ایول دیگه پس امروز می ریم...
۱: نه بابا...امروز که فوتباله...

**********************************


زمان:چند روز بعد
مکان: وبلاگ ۱

...جمهوری...آرشه...

***********************************

زمان:دیشب
مکان:فرودگاه

- آرمان جان...پس این ویولن چیه..؟ مال سیمینه؟
- آره...اون جا اصلاً وقت نمی کرد بزنه...آوردیمش ایران...

***********************************

زمان:پس پریشب
مکان:فرودگاه

کسی که با دستهای رنگی هم بغلم می کرد از ایران می رود.بعد از چندین ساعت در فرودگاه ماندن.از فرودگاه حالم به هم می خورد.

************************************

زمان:دیروز پس پریشب
مکان:فرودگاه (پرواز داخلی)

- پس چرا وایستادیم جلوی گیت؟؟رفت دیگه! اسکول شدیما...

*************************************

زمان: دیشب
مکان: فرودگاه

رفیق مالیخولیاییم به ایران بر می گردد.بعد از یک ربع در فرودگاه ماندن.کمی با فرودگاه آشتی می کنم.

************************************

زمان: ده روز قبل از تولدم
مکان:فرودگاه

۱ از ایران خواهد رفت. با ویولن سیمین. با آرشه و کاور...بدون این که در فرودگاه باشم...بدون این که...





از فرودگاه حالم به هم می خورد.






پ ن : مکالمات دقیق نیستن...تاریخ ها...کلا دقیق نیست...نمی دونم. غلو نیست اگه بگم بیست بار ویرایشش کردم.


از زنجیرم شکایتی نداشتم
اگر هر دویمان را پشت کوه ها نمی انداختی...

بابا با خودش هیچ چیز نیاورده است
بابا فقط با یک صدا آمده است
پژواک ناله ی دیوانه ای میان دامنه ها
که هنوز دوستت دارد
عموی زنجیرباف بد!


نمی خواهم دستهایت را باز کنی
فقط قدمی سمت من بردار
خودم بغلت می کنم

نگو که دوستم داری
تنها لبخندی بزن
می گویم : من هم.

نمی خواهم کم بیاورم.
 به خاطر هر حرکتت
به خودم می گویم:
این یعنی دوستم دارد
این یعنی...

همه ش کلکه.همه ی این فرند لیستها.yahoo messnger, orkut ... همه ش تلقین اینه که واااااااااای... چه قدر دوست داری... چه قدر ارتباط... حقیقت اینه که ما در عصر ارتباطات دروغین زندگی می کنیم. دوست دارم یکی روبغل کنم!

دارم افتتاحیه ی المپیک رو نگاه می کنم. احساس خیلی پر رنگی بهم دست داده.به طرز شدیدی این موجود دو پا رو دوست دارم.همین آدم خودمون رو می گم. هر کی باشه...خیلی موجود خداییه!



همه ی آدم ها رو دوست دارم.

گوشه ی رینگ
ایستاده ام.
مشت می خورم.
ولی ایستاده ام.


بزن.
محکم هم بزن.
می خواهم بهانه ای برای بغل کردنت داشته باشم...

جنیس... برگرد. هیچ چیز دیگه ای نمی خوام. فقط می خوام که بخونی... وای ! بخونی و همه رو دیوونه کنی.

جنیس هیچ کس نمی تونه مثل تو باشه... صدای غم. نه غم احمقانه ی همه ی آدم ها... وای جنیس برگرد... جیغ بزن ، همه چیز رو خراب کن ... فقط برگرد. روی حماقت دنیا رو با صدات بپوشون. از حنجره ی همه داد بزن... وای وقتی که می خونی احساس می کنم گلوم می سوزه... تو نمی خونی. تو از وجودت مایه می ذاری...و همه یک صدا می شنون. فقط یک صدا. این روح توه که توی فضا پخش می شه...

جنیس. بر نگرد. هیچ کس نمی تونه برای تو اونقدر که باید دست بزنه.




پ ن : معمولاً راجع به موسیقی و علایقم و روشنفکر بازی و اینا نمی نوشتم. Janis Joplin الان زندگی منه. من راجع به زندگیم این تو می نویسم. 

کاش سر همه ی دوستت دارم های زندگیم
دکتر ها روزه ی سکوت داده بودند...



 



پ ن : الان خیلی قاطیم. روز خوبی داشتم...ولی سه دقیقه غفلت باعث شد طلسم هر روز آپدیت کردنم بشکنه... می خواستم مطلب آشپزخانه م هر چه بیشتر تو صفحه ی اصلی بمونه... بازی قشنگی بود. حیف شد!
پ ن ۲ : یکی از دوستای خیلی خوبم گفت چرا انقدر راجع وبلاگ تو وبلاگ می نویسی؟ خوب من راجع به چیزایی که خیلی واسه م مهمه و ... این جا می نویسم.

درست مثل من و تو
مغرور و غمناک ایستاده
منتظر این که برای هزارمین بار
حرف هایمان را بشنود.

درست مثل من و تو
از اعدادی که رویش نوشته اند بدش می آید
اعدادی که آنقدر کوچکند
توان شمارش وزن را ندارند
وزن باری که به دوشش می گذارند
و او همه را به جان می خرد؛
انگار می داند   کسی او را باز خالی خواهد کرد
درست مثل من و تو...

و درست مثل من و تو
از اسمی که روی پیشانی اش نوشته اند
بدش می آید:
                     "  همگانی  "







از خیلی از آدما تو وبلاگم نوشتم... و به حالشون حسرت خوردم. لینک برام مهم نبوده. اصلاً این که اهمیت داشته باشم ، یا دوستم داشته باشن... نه منظورم اینا نیست. وقتی تو وبلاگ راجع به کسی می نویسی یعنی راجع بهش فکر کردی.فکر کردن خیلی مهم تره تا این که همه ی زندگیت با یکی باشی. من به خیلیا فکر کردم. و به همه شون حسودیم می شه. نمی دونم چرا اینا رو می گم... یعنی می دونم.خیلی خوشحالم. در واقع ...

خودتون بخونین دیگه! 

دلم برای قطب منفی می سوزد
تقصیر خودش که نبود...
اسمش را منفی گذاشتند؛

انقدر دوست دارم بروم نزدیک
دست بر سرش بکشم
در آغوشش بگیرم...

ولی حیف.
ما همدیگر را دفع می کنیم.

افسرده ام . رفتم پیش دکتر . گفت نباید حداقل یک ماه حرف بزنم . مگر در مواقع ضروری.خوندن که دیگه بماند . تحریک بیش از حد حنجره.خوب کسی به بچه نگفت که سر تمرین این جوری داد نزن...می میری. بچه هم که مردن رو دوست داره... مخصوصا اگه از خوندن باشه. یکی باید به داد من برسه...

بلیط کنسرت گیرم نیومد. بیش از اندازه بیخود شده...همه چیز. من تحملش رو ندارم. رو آهنگ گروه نمی تونم کار کنم . مهمونی دعوتم ولی نمی خوام مثل یه آدم لال برم مهمونی. حوصله ی ریش زدن ندارم. حوصله ی سلمونی رفتن. یه نفر رو می خوام که دستمو محکم بگیره . منم چشمو ببندمو دستشو بذارم رو چشم. یعنی که حقیقتاً دوسش دارم. یه پیغام برام اومده بود تو ارکات که نوشته بود اعمال مختلف عاشقانه چه معنایی دارن. ولی این یه دونه رو ننوشته بود. در حالی که خالصانه ترین ابراز محبت من به حساب می آد.

تو این مدتی که نمی تونم حرف بزنم احتمالا بیشتر می نویسم. سعی می کنم مثل این دفعه همه ش چرت و پرت نباشه. نمی خواد متذکر بشین . خودم می دونم که این چند روزه مطالبم مزخرفه.

به قول حرف تو حرف تا چند لحظه ی دیگر بهتر خواهد شد. دیگه دوست ندارم با کسی درد دل کنم..نمی خوام از این آدمای افسرده نما به حساب بیام. هیشکی هم نمی فهمه نخوندن برای من یعنی چی. بعد عمری دیروز رفتم سراغ گیتارم.

دیگه حرفی ندارم. اگه تا آخر مزخرفاتم رو خوندین ممنون. سعی می کنم دیگه روزانه نویسی نباشه.

اکباتان . طبقه ی یازدهم. این خصوصیاتش دقیقاً عین خصوصیات خونه ی توه . میشه گفت از آدرس خونه ی تو فقط همینا یادم مونده. امشب یه همچین جایی بودم . می رم که مثل خونه ی تو لب پنجرو بشینم... منظره ی شهر...مامان جیغ می کشه . می گم قبلاً این کارو کردم... این چیزا واسه مامانا مهم نیست.

دلم تنگ شده. ما نمی تونیم هر دومون از یه جنس باشیم . اگه من آدمم تو آدم نیستی؛ اگه تو آدمی من آدم نیستم. دو تا حیوان هم نوع نمی تونن انقدر با هم فرق داشته باشن...

می خوام پنجشنبه بیام کنسرتت. روز تولدت هم هست... راجع به جزئیاتش بعداً تصمیم می گیرم. الان فقط می خوام بیام... الان که می خوام این حرف رو بزنم از احمق بودن موجودی که هستم خنده م می گیره ( حالا می خواد آدم باشه یا نه )... هنوز دوست دارم.





واسه این که آپدیت کرده باشم می نویسم. زورکی.باید الان زورکی برم جایی . واسه این مطلب زپرتی باید اون مطلبم که دوسش دارم بره تو آرشیو...و همه ی اون احمقای " به ما هم سر بزن " باید به همچین مطلبی کامنت بدن. از فوتبال حالم به هم می خوره . از دکتر. از وزارت ارشاد. از خدا . از بلاگ اسکای که نمی ذاره بیشتر از این مطلب تو صفحه ی اولم باشه...

پ ن : واسه این که آپدیت کرده باشم نوشتم.

هنوز وقت ناهار نبود...

دختری در آشپزخانه گریه می کرد.

چشم سیب زمینی ها را
پوست کنده بودند؛
و کسی انگار
رشته ی افکار تخم مرغ ها را پاره کرده بود
   ـ که آینده چگونه ست
     که دنیا چه شکلی ست... ـ

کباب بریان گاو
نگران گوساله اش بود
که صبح شیر خورده یا نه...؟

پیازها
خوشحال از جلب ترحم کسی
ـ که برایشان گریه کند ـ
سرخ می شدند
و سرخ می مردند

و برنج های تهدیگ شده
هنوز بوی شالیزار می دادند...



کسی باید ناهار می خورد.
همیشه کسی باید ناهار بخورد.

دیروز دوباره اکانت اُرکاتم بسته شد.امروز حواسم نبود خواستم واسه ی کسی testimonial بنویسم که...نفرستاد خلاصه. این تو می نویسمش.(کپی پیست کردم)


delam barash tang shode
ghalbe hame sang shode

rafte tooye zelzele
didane oon moshkele

vasash ye sher neveshtam
akhe honare reshtam

deli deli zood bargard
bokhor kookooha ro sard !!! :)

اگه یه تشدید روی"ر" هنر بذارین وزنش هم درست می شه!!

همین الان از بروجرد رسیدم. ساعت ۶:۱۵ . نمی دونین چه حس خوبی دارم که تو این دو روز هم وبلاگم آپدیت شده...سریع اودم ببینم که چه شکلیه...و خیلی خوشحالم...

بروجرد خیلی خوب بود. اگه می خواین به آدمی نزدیک بشین باهاش برین مسافرت. جای دو نفر خیلی خالی بود.یکیشون بم بود؛ اون یکی نروژ(!) دلم واسه هر دوتون خفن تنگ شده. برگردین . سریع!

تو این چند روزه جمعاً ۴-۵ ساعت خوابیدم...تو اتوبوس هم همه ش هره و کره کردیم...قاعدتاً باید خوابم بیاد.

 واسه مطلبای قبلی کامنت بذارین.