نمی خواهم دستهایت را باز کنی
فقط قدمی سمت من بردار
خودم بغلت می کنم
نگو که دوستم داری
تنها لبخندی بزن
می گویم : من هم.
نمی خواهم کم بیاورم.
به خاطر هر حرکتت
به خودم می گویم:
این یعنی دوستم دارد
این یعنی...
ماکان
شنبه 24 مردادماه سال 1383 ساعت 09:12 ب.ظ
(من اولین نفر هستم)
فدات بشم... چه قدر لطیف نوشته بودی....چه قدر بهت میاد این جوری نوشتن.......
خیلیا تو این لحظه ای که تو اینو نوشتی همینو میخواستن ..
اندکی صبر... سحر نزدیک است
این کم آوردنه ؟ نه کم آوردن نیست . اسمش یه چیزه دیگه ست که نمی دونم چیه .
ادم این جور موقع ها قوه ی تخیل خفنی پیدا می کنه!!
من توهم می زنم!
...
نه من کم نمی آورم و هیچ وقت هم فکر نخواهم کرد که او مرا دوست دارد.