می خواستم خودم باشم.
می خواستم تمام رقص هایت را یاد بگیرم .
تمام دست هایت را
و پاهایت.
آن که گفت دوستت دارم
تمام پل های پشت سرش را خراب کرد...
شمال بود و به خودش که آمد
تو دیگر آن جا نبودی
به شمالش که برگشت تو دیگر آن جا نبودی...
پل ها خراب شده بود و منتظر ماند
شاید برای نجاتش یکی از رقص هایت را دراز کنی
سلام ماکان عزیز
ممنونم
می خوام یه اعتراف کنم
اونقدر شعرتو دوست دارم اونقدر حس امیزیاش زیاده که دهنم بسته می شه و نمی تونم نقد بنویسم
هیچی نمی تونم بگم
فقط سکوت و خیره شدن به این احساسات پاک
مرسی ماکان که دعوتم می کنی و این احساس شعرتو با منم سهیمی
موفق باشی
راستی خوبی ؟
همه چی آرومه !
زیبا ست. شعرتو دوست دارم بر از لطافت و زیبایی موفق باشی
بدرود.