۱۶

 

 

همان جا مردی را می بینی که نشسته و از چشم هاش خون می آید. 

کس دیگری تنها ننشسته. 

می خندد و می گوید چیزی نیست... مادرزادی است... 

از تو می خواهد که بنشینی و کافه لاته ات را بخوری 

کافه لاته ی این جا از همه ی چیزهای دیگرش بهتر است و 

تازه اینترنت وایرلس مجانی هم دارد... 

برایت حرف می زند و تمام مدت از چشم هاش خون می آید.

خوش صحبت است و چندتا از موهایش سفید شده. 

قهوه ات که تمام می شود بلند می شوی که بروی 

می گوید چرا؟... 

جواب نمی دهی و می روی... 

از مردهایی که شکم دارند خوشت نمی آید. 

 

 

۱۵

 

 

شعبده باز از توی کلاه یک شاخه گل رز خیلی کوچک بیرون آورد 

کلاه را که از سرش برداشته بود چندتا گلبرگ لای موهاش مانده بود و 

چند شاخه گل رز خیلی کوچک هم روی زمین افتاده بود. 

 

دوستم نداری. 

این را که خودت هم گفته بودی.