I can't love anymore

...I've been humanized

ماکان عزیزم، ولنتاین مبارک !

یک دست مبلمان نو،
یک میز تلویزیون،
چند تا پشتی،
یک تخت،
یک میز بار،
یک بخاری برقی،
یک میز کامپیوتر،
یک پیانوی رویال،
چند کمد از چوب گردو،
یک بوفه پر از کریستال،
و یک مجسمه ی بزرگ از تو
در گوشه های تنهاییم می چینم.

ولی حیف،
وقتی وسط اتاق می ایستم،
هیچ کدام دیده نمی شوند...

پامو می ذارم پشت پات هلت می دم تو برف می خوری زمین سفیده و یخ می زنی می خندیم و یه مشت برف می پاشم تو صورتت جیغ می کشی قهقهه می زنم با پا برف می ریزم روت م می گی که ولت کنم می خوای برف بپاشی بهم اصلاً اهمیت نمی دم و کارمو می کنم حالا دارم رو صورتت برف می ریزمو خواهش می کنی که ولت کنم.دهنت پر می شه.صدات نمی آد. می میری.می خندم. برفا رو می ریزم هوا.برامون عروسی می گیرم.و بزرگترین لباس عروس دنیا رو...

به نگاه تو می رسم.

زمستان است،
و همه چیز لباس دروغین پاکی به تن دارد.
به جز آدم هایی
که می دانند
دیگر دروغشان را هیچ کس باور نخواهد کرد...



به نفس تو می رسم.

انگار قسمتی از روحت را با خود به آسمان می برد.
کاش زودتر دیده بودمت
تا نمی گذاشتم زمستان ها نفس بکشی،
و شاید تمام اوقات سال را.



به لباس هایت می رسم.

دروغ آدم ها
دیگر دروغ پاک بودن نیست،
دروغ لباس هایی ست که می گویند:
آدم های بد را بیش تر می شود دوست داشت...



به تو می رسم.

چشم هایم را می بندم،
و در خنده دار ترین موقع سال
گریه می کنم.
لباس ها را نمی توان از تن هیچ کس کند.
ـ سال ها تجربه ی تجاوزهای زمستانه این را ثابت می کند ـ



از تو رد می شوم.

و تمام این شعر در یک لحظه اتفاق می افتد،
در یک لحظه ی طولانی،
بسیار طولانی.


         و جای پاهایت...





CIA,CNN,HTTP,LSD,HIV,MTV,WC,WASP,KO,OK,mm,F7,SOAD,P600,ILU,& i cant do anything about it.



بر دوش من بار گناهان توست
و بار تو برای آسمان
به طرز تحمل ناپذیری سبک است...

با هم فتح می کنیم.
ولی تنهاییت را
به شِرپا*ی وفادارت ترجیح می دهی...

کاش لااقل
پیش از آن که از خود برانی ام
در آغوشم کشیده بودی.

و کاش لااقل
می دانستی
چه قدر سنگین شده ام
بی بار تو بر روی شانه هایم.




پ ن :شرپا:نپالی هایی که به صعود کنندگان اورست کمک می کنند.بعضی از آنها بیش از انگشتان یک دست اورست را فتح کرده اند.رکورد دار فتح اورست یک شرپاست با یازده بار فتح.این جا را بخوانید.         

پ ن۲: از حافظ و میلان کوندرا متشکرم.

عذر می خوام می تونم بپرسم چی دارین گوش می کنین؟من عاشق چیزی هستم که شما دارین گوش می کنین... نه تا حالا گوش ندادم...ولی حتماً چیز خوبیه دیگه...و گر نه که شما گوش نمی کردین...می شه یه لطفی در حق من بکنین؟می شه بگین من رو دوست دارین؟البته... مسلمه که دارین دروغ می گین... ولی من... عوضش ما هر دومون یه نوع موسیقی رو دوست داریم مگه نه؟




منم دوست دارم.

دلم برای آینه ی اتاقت می سوزد.
چقدر تنهاست
هر بار که به درونش نگاه می کنم.

بغلت می کنم.

خواب باحاله.توش یه اتفاقایی می افته که تو واقعیت نمی افته،آدم همه چیزو می تونه تو خواب بغل کنه. می تونه روی آب نقشه بکشه (کاری که من تو بیداری می کنم ولی نقشه ها رو نمی بینم) می تونه وبلاگش رو بغل کنه...شعراش رو...فکر کن!

بغلت می کنم.

آدم تو خواب می تونه حتی دیوار رو بغل کنه...ساختمونا...جرثقیلا...شهرا...قاره ها...حتی اقیانوسا...اصلاً کل کره ی زمین رو می تونه بغل کنه!

بغلت می کنم.

آدم می تونه تو خواب خودش رو بغل کنه...آدمایی که مردن رو...آدمایی که هنوز به دنیا نیومدن رو...
حتی
حتی
حتی
تو رو هم می تونه بغل کنه...فکرشو بکن!


بغلت می کنم.

قانون قدیمی:
       «همه ی آدما ارزششو دارن مگر این که خلافش ثابت شه»



قانون جدید:
    « هیچ آدمی ارزششو نداره، مگر این که خلافش ثابت شه»

وقتی وبلاگ نوشتن رو شروع کردم تصمیم گرفتم بی باک بنویسم.و همین کار رو کردم.

احساس می کنم اون قدر که آدم ها برای من ارزش دارن من برای آدم ها ارزش ندارم،و آرزوم اینه که تو مغز آدمهای دیگه برم و بفهمم چرا...

از این که تو کامنتام وبلاگ می نویسین واقعاً واقعاً واقعاً خوشحالم.مرسی آلما،مرسی روشن...نیما تو هم با اون کامنتت!!