به نگاه تو می رسم.

زمستان است،
و همه چیز لباس دروغین پاکی به تن دارد.
به جز آدم هایی
که می دانند
دیگر دروغشان را هیچ کس باور نخواهد کرد...



به نفس تو می رسم.

انگار قسمتی از روحت را با خود به آسمان می برد.
کاش زودتر دیده بودمت
تا نمی گذاشتم زمستان ها نفس بکشی،
و شاید تمام اوقات سال را.



به لباس هایت می رسم.

دروغ آدم ها
دیگر دروغ پاک بودن نیست،
دروغ لباس هایی ست که می گویند:
آدم های بد را بیش تر می شود دوست داشت...



به تو می رسم.

چشم هایم را می بندم،
و در خنده دار ترین موقع سال
گریه می کنم.
لباس ها را نمی توان از تن هیچ کس کند.
ـ سال ها تجربه ی تجاوزهای زمستانه این را ثابت می کند ـ



از تو رد می شوم.

و تمام این شعر در یک لحظه اتفاق می افتد،
در یک لحظه ی طولانی،
بسیار طولانی.


         و جای پاهایت...





نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:36 ب.ظ http://dardeshgh.blogsky.com

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:05 ب.ظ

dorogh migi mese sag to hich vaght azash rad nemishi behesh ke beresi dige vaymisti

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:23 ب.ظ

مرسی از شعرت خیلی باهاش احساس نزدیکی کردم.

[ بدون نام ] یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:33 ق.ظ

Makan, be joraat mitoonam begam in behtarin sherie ke azat khoondam. In yek SHAHKARe laanati. Man khodamo allaf nemikonam dar morede mozoosh verr bezanam, hameye nagofteha oonjast, tooye sheeret. Eteraf mikonam ke too kaffesh moondam ke in chejoori, az koja be kallat reside. Roshane Vaghei

[ بدون نام ] یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:46 ق.ظ

Man shereto chand bareh khoondam...nemishe nagoft; ba peidayeshe Weblog, yejoorayee hame shaer shodan (fekr konam midooni manzooram chie), safheha minevisan, mikhooni, do zar giret nemiad. Hamash taghlid, copy kari, ada darovordan, ehsasate sentimentale cliche, tashbihate kohne....ba khoondane in sheret, fekr konam baraye hamishe vasvaseye sher goftan ro az saram biroon kardam. Root be onvane ye estedadi jeddi hessab mikonam, va tarjih midam khanandeye ye estetade jedi, ye khalaghiate vaghei basham, ta sorayandeye taghlid!

پندار یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:30 ق.ظ http://version.persianblog.com

خوب!!!
چطوری ماکان؟ هوا هم باخره سردرو ... شده.
ایام٬ ایام دهه ی فجره. ... ام ....

دیوونه این چی بود؟ دقیقا چطوری نوشتی اینو؟
یه فکری به حال خودت بکن.
به نظر من این راه درستیه که پیش گرفتی تو نوشته هات. همه ی نوشته هات مال خودته. شخصیت داره. ... ولی می بینی که بازتاب نظرها رو.

پندار یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:19 ب.ظ http://version.persianblog.com

اصلاح می شود!!
غلط تایپی..
... بالاخره سردزو شده!
خط آخر ولی حذف.
گفتم نکنه یه وقت...
آخه یه چیزی نوشتم بعد پاکش کردم.
خوب دیگه پندار جان بسه ...

[ بدون نام ] یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:51 ب.ظ

Are, are, midoonam; in sevvom barie ke comment minevisam baraye in sher! Khob chi kar konam, har bar mikhoonamesh khoob boodanesh ro bishtar dark mikonam. In bar goftam khodamo khalas konamo faryad bezanam; AAAAAAAahhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh!!
Roshane Vaghei

Umit دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:29 ق.ظ

روزها به یاد تو از خواب بیدار میشوم و شبها خیره در چشمان تو OverDose میکنم
بدترین Font ها را برای تو بر میگزینم تا کورترین چشمها از آن تو باشد.
غم انگیزترین اشعار را برایت مینویسم تا بیش از همه غنچه لبانت به خنده آراسته شود.

پ ن : اما هرگز به صحنه غم انگیز عینک دودی زدنت در کوهپایه های اطراف تهران نمیخندم !!!
پ ن : ... یا صحنه پرتاب شدنت از تیوپ در روز شاد و مفرح ولنتاین ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:48 ب.ظ

makan in ye shahkar bood!kheily tasir gozare makhsoosan oon ghemate be nafase to miresam,mareke bood.
misspapar

من همون هستم که پیدا نمی شه چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:04 ق.ظ http://full.blogsky.com

نگاه می کنم

زمستان است
و حتی بچه ها هم به مدرسه نمی روند
همه میدانند که اگر این دروغ باشد ،
زمستان دروغ نیست

نفس می کشم

و می دانم که از سپیده دم تاریخ
با هم نفس کشیده بودیم
نه بخاطر رنجی که میکشیم
و تو آیا می دانی ؟

لباس ها

آنگاه تو دانستی که بشر
لباس را به چه می خواست
اما چه غلط بود خیال تو

و اینک انسان

بی آنکه چشمهایش را ببندد می خندد
و بی آنکه بخندد می گرید
به خیال خام خود
می گرید و می خندد ، می خنددو می گرید

سر انجام

و تمام این کلام در یک عمر اتفاق می افتد
تو ، به آن به دنیا می آیی ، می زیی
و بر آن می میری
یک عمر ،ودر یک چشم بهم زدن

و فقط جای پاهای توست که می ماند


و بازم من ، همون بالایی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:06 ق.ظ


رفیق ماکان ، باور کن من باهات لج نکردم
باهات پدر کشته گی هم ندارم
و با اینکه تاحالا منو ندیدی و من هم تورو ندیدم
اما برا مطلبات کامنت و الته وبلاگ می نوسم
باور کن این اصلا لج نیت و فقط یه جور جدید
رفاقته

بازم هم همون که .... چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ق.ظ


رفیق ماکان بد جوری احساس شرمنده گی و عذاب وجدان می کنم که برا مطلبات جواب می نویسم
اما باور کن که اصلا قسدم مسخره بازی نیست
و این کامنت سوم رو هم گذاشتم که بگم اگه ناراحت می شی جدن شرمندم
اما چون دوستی گفته که جلوی احساساتتو نگیر و وابدشون تا ...
و چون این مسئله یوخده احساسی
من مجبورم که مطلب بنویسم
شرمنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد