این وبلاگ ریحک شده است

 

 

 

دستش را با سر درد روی دستهایش گذاشت که انگار هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده بود. نمی شنید. سرش بهتر نمی شد و کار دیگری نمی توانست بکند. بدبختی اش از آن جا شروع شد که دست ها شروع به حرف زدن کرده بودند. و گرنه به همان راضی بود که. نگاه کرد و سعی کرد بشنود. مهم نبود. و حس مهم نبودن یک کاریش می کرد شبیه آزار دادن. کاری که هنوز کلمه ی خوبی برایش اختراع نشده بود. دست ها را برداشت . صداها خفه شد. نگاه کرد. دوباره نمی شنید. سرش... نگاهش کردم. به حرف هایم گوش نمی داد. آهنگ گذاشتم.

 

 

 

 

راه تو دوره راه تو دوره برو پشتک نزن

 

 

 

لباس هایم را در می آورم و بغلش می کنم. دستش که به موهای تنم می خورد جیغ می کشد. در حال اوق زدن می چپد توی توالت و حسابی بالا می آورد.

 

۲ بعد از نصف شب صدوبیست اتوبان نیایش. با فریاد صحبت می کنم. در را باز می کند و نرم بیرون می جهد. نمی توانم ترمز کنم. پشت سرم ماشین هست.

 

 

 

can't bare the people thinking about how to react

 

 

 

شادی دارد زندگی هنریمان را به خطر می اندازد.

 

 

 

 

giving blood keeping faith

 

 

 

امتحانات تمام شد و ما از زیر فشار خواب بیش از حد و چنل تو بیرون آمدیم. کم کم می رویم زیر فشار چیزهای دیگری گوئیا. شنبه ها را بیش از همیشه دوست می داریم و آلودگی هوا دیگر به هیچ جایمان نیست. شبیه قیچک شده ایم و دیگر نگران فندک نیستیم.

 

 

 

it could be sweet

 

 

 

سر گیجه می گیری و با سر می افتی توی یخ. نه به خاطر این که لیز است. به خاطر این که سرگیجه گرفته ای. بالای لبت می سوزد. نمی شود گفت سوزش. یک درد سرد. خوش حالی. چیزی از فکر کردن بازت داشته است... یادت نمی آید...به چه داشتی فکر می کردی...؟ خوش حالی.

 

 

 

 

ستاره ستیزد و...

 

 

 

حواست کجاس؟ حتماً باید بهت تجاوز شه تا به خودت بیای؟ احمق جان! از کجا می دونی وقتی تو اتاقت نبودی کسی یواشکی لباساتو بو نکرده باشه؟ می فهمی یعنی چی؟ حتماً چند باری هم تو اتاق خوابش بهت فکر کرده... خااااااااااک تو سرت... حواست کجاس؟ تجاوز فقط این نیست که... همین که یه جور دیگه باهات سلام علیک می کنه بس نیس؟ همین که وقتی رد می شی با نگاش دنبالت می کنه؟ باید فاصله تو حفظ کنی...اه! نمی فهمی دیگه...خب همین! جرم و جنایت که شاخ و دم نداره احمق جون... می دونی اگه یه شب اتفاقی خوابت رو ببینه... و صبح پا شه و بیاد و مثل همیشه یه جور دیگه بهت سلام کنه... و اگه چند بار صورتت رو موقع جواب سلام دادن تکرار کنه و اون وقت بره... بدون این که کسی مچش رو گرفته باشه... و تازه! ممکنه همین طور به جرم و جنایتش ادامه بده! و همین طور افراد بی گناهی رو قربانی جاه طلبی های خودش بکنه. خودت رو قایم کن... چه بدونم... دفعه ی بعد که بهت سلام کرد، حتی اگه یه جور دیگه نبود، اخم کن و رد شو. وگرنه می دونی ممکنه چه لطمه ی بزرگی بخوری؟ خب نمی دونی دیگه! ممکنه یه روز برگرده و بهت بگه که... تو تمام اون چیزهایی هستی که...اوهوی! حواست کجاس!

 

 

 

 

the star played a set

 

 

 

چشم می خوریم. مغز. چهار صبح بره سفید. تازه می گویند ایرانی جماعت افسرده اند... نه خیر آقا! جا نبود بنشینیم خیر سرمان! بناگوش... زبان... ستاره... مغز... مغز یک گوسفند... مغز من... با تمام احساسات و افکارش... زبان من... خوردند تمام شد آقا! کجای کاری شما؟ دیر آمده ای زود هم می خواهی بروی؟ کاش از پاچه ام شروع نکنند لااقل...از مغز شروع کنند... از چشم...

 

 

 

 

Bjork شبیه 206 می باشد

 

 

استاد ما شبیه فندک است. یک استاد دیگر داریم شبیه به. البته همه که قرار نیست این شباهت ها را بفهمند. یکی از دوستان پرسید چرا هوا این قدر سرد است. گفتیم چون زمستان است. گفت هنوز پاییز است که... آها نه!راست گویی... زمستان است... حالا ما نفهمیدیم واقعاً یادشان آمده بود یا به فضای سرد جامعه طعنه می زدند. شبیه خلال دندان شده ایم. یک استاد هم داریم شبیه جعفری.

 

 

 

 

ساده بگم ساده بگم ساده بگم دهاتیم

 

 

بازگشایی مدارس.وقتی خرخره ی یک آدم را بجوی صدای سگ می دهد. ما از این تارانتینو کفمان بریده بود که جهش خون از بدن آدم ها را نشان داد. فکر نکرده بودیم که. سگ را باید غذا داد. جای شاش و گهش را باید تعیین کرد. خب فکر این جور چیزها را کرده ایم... ولی فکر جویدن خرخره را... باید بازی کرد. باهاشان بازی نکنی افسرده می شوند. امضای ولی. آخر کدام آدم عاقلی می داند که نقش یک انسان در حال خرخره اش جویده شدن را چه طور می شود بازی کنی؟ افسرده شده ایم بابا. امروز یک مرد نزدیک بود زیر ماشین برود که زود زد زیر ترمز و از پشت سری اش حسابی فحش خورد.ثلث سوم. زندگی شده خواب و خوراک و چنل تو . هاپ هاپ.

 

 

 

 

از غم و اندوه و داریوش...

 

 

 

منتظر همین بودیم. از همین لینک ها که باز می کنی و همان خانم مهربان است و آقای اخمو. از دور که نگاه کنی جایشان را عوض می کنند، ولی هنوز خانم مهربان است و آقا اخمو... منتظر همین بودیم بدجور. ما که این همه به فرندلیستمان مدرک می دهیم که این لینک وبلاگمان، ببینید! آنلاین می شویم ها! ولی برای شخص شما حرفی نداریم... همین لینک است که ...خب... برای همه می فرستیم! گویا حرف هایمان را آن جا می زنیم. جدیداً هم یاد گرفته ایم بزنیم به در و دیوار. یک مطلب خوب هم که نوشتیم دو تا کامنت دارد بدبخت. حالا بیا و به این یومیت ثابت کن که این وبلاگ جزو زندگی ماست اگر از آن در وبلاگ حرف می زنیم...

 

بیخود منتظر مانده ایم... که لا اقل وقتی جایشان عوض می شود هر دویشان اخم کنند یا...

 

 

 

دیر اومدی ای رفته

 

 

شورت و زیرپوش هایمان روی میز کامپیوتر تلنبار است. قطعه ای از هایدن را برای اولین بار از حفظ زدیم و می شود گفت که خوشحالیم هرچند تا آخر ترم چیزی نمانده است. از خوانده نشدن می ترسیم وگرنه به هر قیمت این بلاگ اینترنتی را با چنگ و دندان نگه نمی داشتیم. مایکل بولتون گوش دادیم و این هفته بدجور در کار ماریا کری بودیم.سرد شده است هوا. وارونه هم می شود هرازچندگاهی وقتی. و مثل مزخرف می رود توی دماغمان.وبلاگ یعنی روزانه نویسی. تمام این مطلب را مدیون همین شورت و زیرپوش ها هستیم که خوانده بشویم. مثل رابطه ی فیلم پشن آو مایند و دمی مور.

 

 

 

شماتت یک شاعر

 

 

برای تو می نویسم، راننده ی خطی انقلاب. برای تویی که همیشه می دانسته ام مرا برای کرایه می خواهی، و بعضی وقت ها سیگارت را به خاطرم بیرون نینداختی. و من باز هم فردا سوار ماشینت شدم، چون می دانستم چرا می خواهمت. و باز هم پول درشتم را زودتر از پیاده شدن آماده نکردم. می بینی؟ سرنوشت من و تو بدجور به هم پیوند خورده است، حتی روزهایی که زوج است... حتی روزهایی که دانشگاه تعطیل است... من سرفه می کنم و تو، خواب مسافری را می بینی که زیر پل فرهنگ پیاده می شود، ولی کرایه اش را...

 

 

 

پ ن: رنگ زمینه را عوض کردیم، دیدیم همین رنگ آزاردهنده بهتر است. جدیداً تهدید هم شده ایم به خوانده نشدن. ما را از این چیزها نترسانید، که اگر قرار بود بترسیم این گونه به خزعول رو نمی آوردیم.

 

 

این وبلاگ حک شده است

 

 

 

 

این پیکان ها را طوری ساخته اند که وقتی سوارشان می شوی اگر شیشه بالا باشد دستگیره در زانویتان فرو رود. در این هوای سرد که نمی شود شیشه را پایین داد، از این بالاتر هم که نمی رود. ما هم عادت کرده ایم. درد می کشیم و دم نمی زنیم.

 

 

 

پ ن: کیپ آن چکینگ. ویل بی بتر.

پ ن۲: غر نزنین لطفاً. قالب این وبلاگ فقط توسط یک نفر می تونه عوض شه که من نیستم. لازم شد ایمیل می دم هر چی خواستین در میون بذارین.

جاده خاکی به مقصد دات کام

 

 

 

 

ما که مثل مرد ایستادیم جلوی نامردی ها و نابرابری ها و اعتراضات. اگه از من می پرسین اونایی که گفتن در آفرینش هدفی هست مزخرف گفتن. امروز امتحان فرم دادیم به خوبی و خوشی و بلا رفع شد. آن هم بدون این که خوانده باشیم. حالا مایی که این حرف رو می زنیم خب نمی تونیم بگیم هدف از آفرینش ما ابراز شدنه که البته هم هست. ولی خب... جدیدن گفتن که هر چیزی رو راجع بهش توضیح بدی خراب می شه. تو کارتون شرک هم یک جایی به خره می گه که غول ها موجودات چند لایه ای هستن. مثل پیاز. ما اون خره ایم.

 

 

 

 

 

 

همه یه جوری روشنفکرن. هر کسی روشنفکری خاص خودشو داره... بعضیا عاشق کویلیو ان، بعضیا به شدت متنفرن، بعضیا می گن موسیقی فقط کلاسیک بعضیا هم... ضد روشنفکری هم یه جور روشنفکریه به هر حال. می فهمین چی می گم دیگه... می خوام بگم منم روشنفکری خودم رو دارم. یه موقعی روشنفکریم این شد که بگم. درونم رو بگم... احساساتم رو... و حتی رازهام رو. و روشنفکری جدید به جایی رسید که ابراز شد زندگیم. بعدش چیزهایی ابراز شد که نبود، یا بعضاً حتی با من متناقض بود.یا چون چیزی برای ابراز شدن نبود، همه چیز بزرگ شد تا قابل ابراز کردن شه.شاید همین وبلاگ هم یکی از نشانه های ابراز شدن باشه. الان از این ابراز شدن داره حالم به هم می خوره.دوست دارم کسی ندونه داره درونم چی می گذره. دوست دارم آدما اصلاً حس من رو ندونن راجع به خودشون. ندونن من چی کارا می کنم... چیا دوست دارم... ندونن می خونم... می نویسم... احساس می کنم چیزی از خودم برای خودم نمونده.

 

 

این مطلب محتاج نظرات شماس.

 

 

 

 

 

 

 

 

تمام شدم. حیف... کاش لااقل کسی می خواست ـ لااقل می خواست ـ که شروعم کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

دو دقیقه و نیم. دو دقیقه و نیم با دیشب فرق داره. فقط همین... دو دقیقه و نیم...

 

 

تا حالا برای این زندگی کردم که فرق داشته باشم. روم خیلی کم شده. معلومه زیادی تلاش کردم... حتی بدون هیچ تلاشی هم می تونستم... دو دقیقه و نیم...