تمام شدم. حیف... کاش لااقل کسی می خواست ـ لااقل می خواست ـ که شروعم کند.
فونتت بده
من ساده میپنداشتمعشق پخته میکند انسان رابه سویش رفتمعشق خام خوار بودمن ساده باز هم سوختم
دارم حداکثر میکنم استفاده از زمان بی بازگشتم را.
و به دنبال خاطره ای که به یاد نیاورده شده بود حتی..و پوست زنگ زده ای که خوردگی لایه لایه نفوذ کرده است از یک خراش ساده ی ساکت..و چشم هایش مفهوم گم گشتگی در غلظت تاریکی..دور.سرد.خراش می خورد اما حتی او جان سپرد..
بالاخره یه بار شد تو یه چیزی پست کنی من بفهمم چی میگی
این جمله برام آشناست...
فونتت بده
من ساده میپنداشتم
عشق
پخته میکند انسان را
به سویش رفتم
عشق خام خوار بود
من ساده باز هم سوختم
دارم حداکثر میکنم استفاده از زمان بی بازگشتم را.
و به دنبال خاطره ای که به یاد نیاورده شده بود حتی..
و پوست زنگ زده ای که خوردگی لایه لایه نفوذ کرده است از یک خراش ساده ی ساکت..
و چشم هایش مفهوم گم گشتگی در غلظت تاریکی..
دور.سرد.
خراش می خورد اما حتی او جان سپرد..
بالاخره یه بار شد تو یه چیزی پست کنی من بفهمم چی میگی
این جمله برام آشناست...