تمام شدم. حیف... کاش لااقل کسی می خواست ـ لااقل می خواست ـ که شروعم کند.

 

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:53 ب.ظ

فونتت بده

سیاوش شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:28 ق.ظ

من ساده میپنداشتم
عشق
پخته میکند انسان را
به سویش رفتم
عشق خام خوار بود
من ساده باز هم سوختم

کامیگولا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ http://nadaram

دارم حداکثر میکنم استفاده از زمان بی بازگشتم را.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:13 ب.ظ

و به دنبال خاطره ای که به یاد نیاورده شده بود حتی..
و پوست زنگ زده ای که خوردگی لایه لایه نفوذ کرده است از یک خراش ساده ی ساکت..
و چشم هایش مفهوم گم گشتگی در غلظت تاریکی..
دور.سرد.
خراش می خورد اما حتی او جان سپرد..

niMA شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ق.ظ http://nnimaa.blogspot.com

بالاخره یه بار شد تو یه چیزی پست کنی من بفهمم چی میگی

Maral شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:51 ب.ظ

این جمله برام آشناست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد