شورت و زیرپوش هایمان روی میز کامپیوتر تلنبار است. قطعه ای از هایدن را برای اولین بار از حفظ زدیم و می شود گفت که خوشحالیم هرچند تا آخر ترم چیزی نمانده است. از خوانده نشدن می ترسیم وگرنه به هر قیمت این بلاگ اینترنتی را با چنگ و دندان نگه نمی داشتیم. مایکل بولتون گوش دادیم و این هفته بدجور در کار ماریا کری بودیم.سرد شده است هوا. وارونه هم می شود هرازچندگاهی وقتی. و مثل مزخرف می رود توی دماغمان.وبلاگ یعنی روزانه نویسی. تمام این مطلب را مدیون همین شورت و زیرپوش ها هستیم که خوانده بشویم. مثل رابطه ی فیلم پشن آو مایند و دمی مور.
اشکی که بیصداست
پشتی که بیپناست
دستی که بسته است
پایی که خسته است
دل را که عاشق است
حرفی که صادق است
شعری که بیبهاست
شرمی که آشناست
دارایی من است
ارزانی شماست ...!!!
چشمهایت را ببند ..... شورت و زیرپوشت را وارونه کن ......چشمهایت را باز کن......
توی هوا چند ساعت به یک چیز فکر کردم . اینکه چطوری میشه فرار کرد ...
تو میدونی نه ؟