لباس هایم را در می آورم و بغلش می کنم. دستش که به موهای تنم می خورد جیغ می کشد. در حال اوق زدن می چپد توی توالت و حسابی بالا می آورد.
۲ بعد از نصف شب صدوبیست اتوبان نیایش. با فریاد صحبت می کنم. در را باز می کند و نرم بیرون می جهد. نمی توانم ترمز کنم. پشت سرم ماشین هست.
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
تفا بر این روزگار که نمی توان هر آنچه را که می یابی بگویی .
قبول حق با تو نمیشه . باید حذف می شد . من با این موضوع مشکلی ندارم . حداقل جراتشو داشته باش و بگو که گاهی ، چیزهایی، بنا بر مسائلی گفته نمی شن و یا نه تنها گفته نمی شن ، که مسکوت هم گذاشته میشن .
وا مصیبت ها که این اتفاق نه برای وبلاگامون ، که برای خودمون ، تو خودمون اتفاق بیوفته .
حداقل اگه نمی شه با صدای بلند گفت ، به خودمون که میشه گفت . نه ؟
لعنت به این روزگار و آدم های دوروی متظاهر پوشالیش
خداحافظ ماکان.خوب مینویسی بی آلایش و خالص نوشتن
کار هر کسی نیست.موفق باشی.
آره لعنت ...
دستم که به موهای تنش خورد ..گرفتمشون لای انگشتام و کشیدم....
جیغ کشید...جیغ که نه...یه صدای عجیبی بود....
توی اتوبان بعد از نصف شب . اصلاً صحبت نمی کرد. در را باز کرد و منو هل داد بیرون.ترمز هم نکرد. پشت سرم پر از ماشین بود.
مشکل از اون آدم بی موست ! کچل !