گوشه ی رینگ
ایستاده ام.
مشت می خورم.
ولی ایستاده ام.


بزن.
محکم هم بزن.
می خواهم بهانه ای برای بغل کردنت داشته باشم...
نظرات 10 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:06 ب.ظ

میدونی ماکان .... شاید اگه کس دیگه ای همچین چیزی مینوشت با خودم میگفتم داغه حالیش نیست... اما واقعیت این جاست که میدونم تو یکی تحمل وایسادن جلوی چنین ضربه هایی رو داری.

تحمل کن این دردر ها رو... آخرش یه جورهایی خیلی شیرینه.

ثمین چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:36 ق.ظ

خود ازاری شیرینه؟!

ثمین چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:11 ق.ظ

چرا مطلبای کو تاهترت ،خفن ترن؟!

نیما چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:29 ب.ظ

...

فدرا چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:30 ب.ظ

اون که می زده ‌سادیسم داشته .....تو هم که می خوری مازوخیستی.....

پویا پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:01 ق.ظ http://innervision.persianblog.com

یا ابولفضل...نظراتو..

مهرداد پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:46 ق.ظ http://mm0a.persianblog.com

زانو نمیزنم،حتی اگه سقفه اسمون،کوتاهتر از قد من باشه..زانو نمیزنم،حتا اگه تمامه این ترانه ها مث زوزه یه سگ رو به باد بیخبر باشن!زانو نمیزنم اگه تمومه مردم دنیا رو زانوهاشون راه برن!من زانو نمیزنم...

مطقییر پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:41 ب.ظ http://MoteghayeR.blogspot.com

شایدم بهانه‌ای برای از پا در آمدن...

بامداد جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ق.ظ

...

سروش جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.nabakhshoode.persianblog.com

.....................................
بامداد کم اورد.!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد