دست به سینه!
  سرها بالا!
  حضور غیاب می کنیم...


دست هایم را باز کرده ام
و تو را نگاه می کنم.
بعضی وقتها شدیداً غایبم...

مریض شو.
شاید مشق هایت را امشب من بنویسم...
تب کن.
زنگ ورزش با هم شطرنج بازی می کنیم...
و هر سال همه ی ماه رمضان ها یواشکی خوراکی می خوریم...


   دست به سینه نشسته ای.
   سرت را بالا گرفته ای.

   معلم ها اسم شاگرد اول ها را صدا نمی زنند
   حضور پررنگشان را روی نیمکت اول فقط احساس می کنند...

    شاگرد تنبل ها همیشه آخر کلاس می نشینند
    و مستقیم به شاگرد اول ها نگاه می کنند
    بی آن که آن ها متوجه شوند...

    مریض می شوند ،
    تب می کنند ،
    و هیچ کس نیست
            که مشق هایشان را برایشان بنویسد

نظرات 4 + ارسال نظر
خودکار آبی‌ جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:13 ق.ظ http://not-early.blogspot.com

شاگرد اول ها هم گاهی مریض می شوند
تب می کنند
و مشق هایشان را خودشان می نویسند
چون همیشه باید شاگرد اول بمانند !
(:

علی بی غم جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:02 ق.ظ http://aliakbarabdoli.blogsky.com

سلام
خیلی جالب و زیبا بود.
ای کاش منم میتونستم شاگرد اول باشم چون دیگه از ته کلاس خسته شدم.........
موفق باشی
پیش مام بیا
یا حق

بامداد جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:46 ب.ظ

دوباره خوشم اومد !

نیما جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:53 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد