با درد از خواب پا می شم. بعد می فهمم که درد نیست. یه چیزیه که تو این همه سال نتونستم اسم مناسبی براش پیدا کنم. درد جا داره. یادمه که یه حس دیگه هم داشتم. تو ده یازده سالگیم بود. واسه اونم هیچ اسمی پیدا نکردم. انگار یه چیزی می اومد تو دلم. یه حس بود. اسمی براش پیدا نکردم. ولی می دونم که دارمش. پا می شم.


دستشویی. بله. هیچ وقت تقویم نگاه نمی کنم. فقط خرداد وقت امتحانای داریوشه. همین. ولی خیلی وقته که این ور اون ور نشده. می فهمم تقریباً کجای ماهیم. کدوم ماه؟ آهان. یادم اومد... همون ماهی که متولدینش هیچ وقت حرفای دلشون رو نمی زنن و غذاهای شیرین دوست دارن. بهترین همسر برای این آدم ها متولدین آبان ماهن. هیچ وقت باهاشون رابطه ی نزدیکی برقرار نکنین چون که... از دستشویی خسته بیرون می آم.


داریوش رو به زور بیدار می کنم. بعضی وقتا حس می کنم حتی اونم می فهمه. حتماً صدام با روزای دیگه فرق می کنه. وقتی راه مینداختمش پشت کیفش نزدم. ولی اون هیچی نمی گه. نمی دونم واقعاً فرق می کنه یا من چون فرق می کنم فکر می کنم که فرق می کنه. داریوش متولد آبان ماهه. اه. امروز نمی ری سر کار؟ من دارم می رم خرید. فقط یه غلت می زنه. دارم فرار می کنم. حال تدارم پیرهنی رو که می خواد براش اتو کنم. چون من هستم اون پیرهن رو می خواد. چون می دونه کسی هست که براش اتو کنه. اگه ببینه من نیستم همون کرِمه که اتو نداره رو می پوشه می ره. اه. قبض خشکشویی رو جا گذاشتم. هم پیرهن خودم رو می خوام هم اون شلوار داریوش رو که روش چایی شیرین ریخت. خیلی شیرین می کنه چاییش رو.نمی دونم چه جوری می خورتش. می گن صبحا خوبه. ولی من نگران دندوناشم. آقای سرکیسیان همسایه ی دیوار به دیوارمون قندش رفته رو هفتصد. می گن ممکن بوده کارش به کما بکشه. کجا گذاشته بودمش؟ رو میز توالت رو ... از اتاق صدای آه می آد. ابروهام تو هم می ره. مثل این که خودش می فهمه کِیا... هه. خنده م می گیره. چرا وقتایی که با منه دهنش رو باز نمی کنه؟ یعنی خجالت می کشه بعد این همه سال؟ بیخیال قبض می شم. چشمم به تقویم می افته. امروز یه روز آشناست... آهان! بیخودی نیست که همسر مناسب این ماه رو از حفظم. یه حسی که نمی دونم اسمش چیه. اصلن دوست ندارم یادشون باشه.



آلودگی هوا. قبلن مدرسه ها رو تعطیل می کردن. الان انگار نه انگار که... لا اقل بچه ها و پیر مرد ها... سرم درد می گیره. نمی خوام برم. کاش می تونستم برگردم خونه و بخوابم. واقعاً دارم ازش فرار می کنم. هیچ وقت این مشکل رو بهش نگفتم. نمی دونم. اصلاً نمی دونستم که می شه گفت. تا این که مهشید بهم خندید. وقتی گفتم می ریم بیرون یه چیزی بخریم. گفت خب من برگشتنی می گیرم. گفتم خودمون باید بخریم. مهشید خندید. نمی دونستم می شه گفت. فقط این که نیست. نمی تونم بگم که... وای چه قر صف نون شلوغه. وای. وامیستم. برمی گردم. می خوام بهش بگم. تا خونه سرم درد می کنه. در قفله. پیرهن کرمش رو پوشیده و رفته. می خوابم. یه حس جالب توی شکمم وول می خوده. نه...درد...







نظرات 8 + ارسال نظر
جواد نعیمی سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:29 ق.ظ http://kudakaneh.blogfa.com


سلام !
پردیس مهتاب و کودکانه های جواد نعیمی

دووبلاگی است که خریدار ناز نگاه شماست.
دیدارت از این دو خانه را ارج می نهم و
نظرهایت را مغتنم می شمارم.

جواد نعیمی
http://javadnaeemi.blogfa.com
http://kudakaneh.blogfa.com


ثمین چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:38 ب.ظ

می شه گفت چون خوبه.

سکوت سرد جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:49 ق.ظ http://sokootesard.persianblog.com

انتظار

تا سالروز تولدش ..!
تلخ است
و گس ..
میدانی؟

سحر دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:33 ب.ظ

چرا جای نظر برای بالایی نذاشتی؟

زهره جمعه 29 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:50 ق.ظ

حامله شدی شاید
باردار ..
چه دلم تنگ شده بود واسه این جا
اگر چه .. این قد طولانی ننویس
پیر شدم دیگه فک کنم








زهره یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:45 ق.ظ

من تو خالیه سیاه دوست تر دارم

نجلا دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:14 ب.ظ http://ht

سلام!تو کافی نتم و پول کافی ندارم.شگفت زده ام.

مهتا سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ب.ظ http://mainogaiti.persianblog.com

اومدم و نبودی .جایی برای چرت وپرت گفتن هم نذاشته بودی.دوست دارم بنویسید.بیشتر بخونم و فکر کنم.خوش خرم باشید.م.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد