قصه ی آدم هایی که خرشان از پل گذشت
یا قصه ی پلی که آدم های خر از رویش گذشتند...
خشک و خالی از هم خداحافظی می کردن. پل شکسته بود. نه جوری که نشه از روش رد شد . توش یه چیزایی شکسته بود . مهندسا نمی دونستن چیه . ولی بود. شکسته ش بود.
اول باید بهش قوت قلب می دادن . اون یه پل قوت قلب شکسته ی مالرو بود . بعضی وقتا می بوسیدنش تا تحمل کنه . باید تحمل می کرد . هر روز خیلی خر از اون جا رد می شد . و آدمهایی که خرشونو از اون جا رد می کردن، پل رو دوست داشتن .حد اقل این جوری می گفتن . آخرش هم یه خداحافظی خشک و خالی . دیگه خر از پل رد شده بود . چیکار می شد کرد؟
بعضی ها هم برای این که خشک خداحافظی نکنن می گفتن که دوسش دارن. لابد دوسش داشتن .
شاید آخرش پل فرو می ریزه . یا اصلاً خری نمی مونه که از روش رد بشه . راستش خودم هم نمی دونم آخر قصه ی این پل یا این آدم ها چی می شه . خودش هم نمی دونه , خودشون هم نمی دونن. باور کنین اگه می دونستم خودم می نوشتم, این اصلاً به خاطر تکنیک به رخ کشیدن نیست که قصه رو ناتموم می ذارم . شاید برای تموم کردن این قصه یه تشکر کافی باشه...یا یه خداحافظی خشک و خالی... باور کنین اگه آخر قصه رو بفهمم حتماً می نویسمش, البته اگه هنوز فرو نریخته باشم.
چقدر آسونه...
بیشتر از یه ساله که بهت زنگ نزدم.امروز ساعت ۸ امتحان داشتم.آدم به یکی بگه دوست دارم که...
دیشب نخوابیدم.امسال قرار بود بیشتر با هم باشیم.سال کنکور تموم شد.
حالا که قرار بود بری گم شی کاش بیشتر گفته بودم دوست دارم.شاید اگه نگفته بودم امسال سال کنکور بود.هر سال کنکور می دادیم...دیشب نخوابیدم.چه قدر آسونه که آدم به یکی بگه دوست دارم.
هنوز.