به ساعت نوشته شدن مطلب دقت فرمایید



به هم نگاه نمی کنید . وقتی اون متوجه می شه تو نگاتو بر می گردونی و وقتی تو متوجه می شی اون نگاشو بر می گردونه . یک کلمه هم با هم حرف نمی زنین . شاید با همه حرف می زنی به جز اون . وقتی از در می ری بیرون تازه جرأت می کنین به هم خیره بشین . از نگاه هر دوتون یأس می باره . در بسته می شه . دیگه هیچ وقت همدیگه رو نمی بینین . چه قدر عادی...اه . یادم رفته بود از دوست داشتن حرف نزنم...

آفلاین بخونین . دیگه کامنت برام مهم نیست



قصه ی آدم هایی که خرشان از پل گذشت
یا قصه ی پلی که آدم های خر از رویش گذشتند...


خشک و خالی از هم خداحافظی می کردن. پل شکسته بود. نه جوری که نشه از روش رد شد . توش یه چیزایی شکسته بود . مهندسا نمی دونستن چیه . ولی بود. شکسته ش بود.

اول باید بهش قوت قلب می دادن . اون یه پل قوت قلب شکسته ی مالرو بود . بعضی وقتا می بوسیدنش تا تحمل کنه . باید تحمل می کرد . هر روز خیلی خر از اون جا رد می شد . و آدمهایی که خرشونو از اون جا رد می کردن، پل رو دوست داشتن .حد اقل این جوری می گفتن . آخرش هم یه خداحافظی خشک و خالی . دیگه خر از پل رد شده بود . چیکار می شد کرد؟
بعضی ها هم برای این که خشک خداحافظی نکنن می گفتن که دوسش دارن. لابد دوسش داشتن .

شاید آخرش پل فرو می ریزه . یا اصلاً خری نمی مونه که از روش رد بشه . راستش خودم هم نمی دونم آخر قصه ی این پل یا این آدم ها چی می شه . خودش هم نمی دونه , خودشون هم نمی دونن. باور کنین اگه می دونستم خودم می نوشتم, این اصلاً به خاطر تکنیک به رخ کشیدن نیست که قصه رو ناتموم می ذارم . شاید برای تموم کردن این قصه یه تشکر کافی باشه...یا یه خداحافظی خشک و خالی... باور کنین اگه آخر قصه رو بفهمم حتماً می نویسمش, البته اگه هنوز فرو نریخته باشم.

دیروز رفتیم کفش بخریم. اونم از کجا! از پاساژ گلستان...رفتیم تو مغازه گفتیم آقا فلان کفش چنده؟ گفت ۵۶ . اون یکی؟ ۶۴ . گفتیم ارزون قیمت چی داری؟ گفت مثلاً؟ تو مایه های ۲۰ تومن...خندید.گفتم اشکال نداره آقا خدا بزرگ می شه.

امروز رفتم سلمونی...آخرش گفت خوبه؟ گفتم فقط این اتصال سیبیلم به ریشم تقارن نداره...یه طرفش کم پشت تره...یه طرفش پرپشت...گفت اون دیگه به من ربطی نداره...کار خداست!گفتم خب کار خدا گه کاریه دیگه...ما با ید ماسمالیش کنیم. خلاصه درست کرد سیبیل ما رو.

ای حال می ده شوخی با این گه سگی که ما رو به این گه خوری انداخت... خیلی شیطونه...!!

از این که درباره ی دوست داشن بنویسم خسته شدم. امروز یه آدمی  رو add کردم. یه آدم که راجع بهش خیلی وقت پیش نوشته بودم. بهش این پیغام رو دادم:

?makan added you as a friend!!understood

خراب شدم. هنوز یه سال نشده...چرا می گی گارانتی ندارم؟

چراغ ها را خاموش کرده اند و شعر خوانده ای
برایت دو انگشتی دست زده اند و رقصیده ای
مامان عیدی هایت را برای مربی ات دسته گل خریده
و نقاشی ات را با چسب زخم چسبانده به دیوار
تا باز هم ادای بابا را که جلسه داشته در بیاوری
و بخندند
  بخندند
  بخندند...

                 بدبخت!
                 همین کارها را کردی که بهت نوبل نمی دهند.

یکی از شعرهای شدید قدیمیم




صدایی گفت: در افق چیزی ست
و ما دویدیم
نفس نفس زدیم
به افق نرسیدیم...
چه احمقانه روی این کره به دنبال افق بودیم

ما خسته بودیم
ما تشنه بودیم.

لحظه ای نشستیم
اشک های همدیگر را نوشیدیم
زندگی را فهمیدیم...
   
  ما درست روی افق نشسته بودیم.

دغدغه ما این نیست که کسی از دستمون ناراحت می شه یا نه...عشق برای ما ابدی نیست و پیامدش فقط دک کردن معشوقیه با جواب نه ، و دوست داشتن و سپس دک کردن معشوقیه که می گه آره. اگه نمی فهمین چی می گم وبلاگ استامینوفن رو بخونین. شاید تو همون صفحه ی اول تکرار کلمه ی جنس مونث گویا ترین دلیل باشه.

امروز یکی فهمید که من رو با یه خنده ناراحت کرده. و ناراحت شد . شوخی...بی خیالی...من حالا پشیمونم که ناراحتیم رو انقدر ساده نشونش دادم.

پیامد عشق سر در گمیه.گریه به خاطرات شیرین...لذت ناراحت کردن...( سادیسم) البته شاید در روزگار افسانه ای این طور نبوده. ( شیرین و فرهاد) . فقط خود خواهی بوده...(تیشه)

دوست. یه دوست از ناراحت کردن من پشیمون میشه...کسی که دوستش دارم. عشق نیست که خودخواهانه باشه ( تو) همه چیز  در خلوص کامل با قطع کردن تلفن تموم می شه (تیشه نیست) و من انتظار ندارم هیچ کس (تو) از این مطلب خوشش بیاد.

امروز از عابری ساعت پرسیدم.
دوستش دارم.

امروز راننده تاکسی
جواب سلامم را داد.
دوستش دارم.

امروز پیراهن کسی در خیابان
شبیه پیراهن من بود.
دوستش دارم.

دیروز  کسی به من گفت دوستم دارد
و من گریه کرده بودم...

البته . هر روز از تعداد بازدیدکننده هام کم میشه...من از دیگران هیچ چیز نمی خوام.چون اونا نمی تونن چیزی به من بدن.از دیگران چیزی نمی خوام، چون چیزی نمی خوام. ما دچار تعادل شدیم. هیچ وقت شاد نمی شیم . هیچ وقت ناراحت نمی شیم.ما به یه فیلم نیاز داریم که به گریه مون بندازه...به یه جوک که بخندونتمون...دوست دارم یه راهبه باشم.

روز به روز از تعداد بازدیدکننده هام کم میشه. من جوک نمی نویسم، من سکسی نمی نویسم...من از خودم می نویسم چون تنها کسی هستم که فکر می کنم من ارزش نوشته شدن دارم. دوست داشتم یه راهبه بودم تا بقیه هم به ارزش های من...کامنت بدن.

ماه بزرگ می شه...انقدر که دنیا رو می گیره...دیشب وقتی یکی اینو گفت می خندیدیم...که اسم دختر خاله ش دنیا بود ولی ماه هیچ وقت مرد نبود و...اینجا منم. از من می نویسم. راهبه نیستم. به قول یه شاعر رقصی محلی ام ( که مثل سگ ) ادامه ی قدم هایم را می خواهم.

لبخند می زنی.
صدای بسته شدن در که می آید
لبخند نمی زنی دیگر.
جارختی را محکم بغل می کنی
                            

اصلاً عجیب نیست.نمی شه بابا جون...گه خوریه. زندگی و خوشبختی و زر اضافی...(شاید ذر...یا ظر...) نمی شه آدم موفق الکی باشه.نمی شه آدم تصمیم بگیره کی دوسش داشته باشه، کی نه...بعدش هم بگه به هیشکی نیازی ندارم...بعد هزار تا دلیل بیاره که موفقم!

به این آدمایی فکر می کنم که تو فیلما عاشق می شن و هیچ نیازی به شهرت احساس نمی کنن. می تونم...می تونم...

امروز دوهزارمین نفری بودم که از وبلاگم بازدید می کردم...وبلاگ...

اولین وبلاگی که دیدم وبلاگ پیام بود.وسوسه شدم که وبلاگ بنویسم. نوشتم.سه چهار روز پیش فهمیدم که
پیام برگشته ایران.از طریق وبلاگش.خواستم واسه ش کامنت بذارم که قطع شدم. بعداً که دوباره کانکت شدم خواستم کامنت بذارم که قطع شدم.آره...این شاید کامنتیه که من واسه ی پیام می ذارم.اونم تو وبلاگ خودم.دلم برات تنگ شده پیام...و دوست دارم همیشه از فرط موفقیت دست و پا بزنی.

همین.

از این که دوستش خود کشی کرده متأسفم...گه بگیرن این یاهو مسنجر رو...تنها راه دلداری دادن اینه که دستتو بذاری رو شونه ی طرف. چقدر احمقم وقتی می گم متأسفم...ناراحتم...امیدوارم که...کاش که...

گه بگیرن این روابط ما رو از دم. وقتی می گه : ماکان هیچ کدومتونو نمی خوام از دست بدم دوست دارم بغلش کنم.

اینترنت من درست شد!!!

به زودی منتظر روزی هشت تا پست باشید...

الف:خیلی چاکریم... ( احتمالاْ همون دوستت دارم بوده به شکلی که خجالت نکشه)
ب :بابا این حرفا دیگه فحش شده...چاکریم ...چه خبر...خوبی؟
الف: خوب آدم چی بگه؟
ب : چه بدونم...
الف:مثلاْ بگه دوست دارم خوبه(با خنده می گه که یعنی شوخی...یعنی مثلاْ تو یه موقعیت دیگه... نه من و تو که ...)
ب :نمی دونم...تا حالا کسی جز مامان بابام بهم نگفته...
الف:بیا منو...چی؟؟(مثلا به شوخی می کشونه...نمی خواد نشون بده متأثر شده...اصلاْ براش مهم نیست...اصلاْ در باره ش فکر نمی کنه و هیچ وقت در باره ش حرف نمی زنه...احتمالاْ چند تا پست آخر وبلاگش هم ربطی به دوست داشتن نداره...وخیلی راحت ...)


مثل مامان بابات...که نه. مثل خودم . دوست دارم چون خوبی. به نظر من. اه ... کاش اینارو به خودت...

چقدر آسونه...

بیشتر از یه ساله که بهت زنگ نزدم.امروز ساعت ۸ امتحان داشتم.آدم به یکی بگه دوست دارم که...

دیشب نخوابیدم.امسال قرار بود بیشتر با هم باشیم.سال کنکور تموم شد.

حالا که قرار بود بری گم شی کاش بیشتر گفته بودم دوست دارم.شاید اگه نگفته بودم امسال سال کنکور بود.هر سال کنکور می دادیم...دیشب نخوابیدم.چه قدر آسونه که آدم به یکی بگه دوست دارم.




هنوز.

به عمو پورنگ حسودیم میشه بد. به هر کی می خواد راحت می گه دوست دارم. حالا گوشی رو بده به بابایی...بعد به بابایی هم میگه دوست دارم...بعدش هم می تونه مطمئن باشه که فردا هم برنامه ش رو نگاه خواهند کرد...

دوستت دارم

شوخی شوخی بغلت کرده ام
شوخی شوخی چند دققه ی آزگار
   مستقیم در چشمانت نگاه کرده ام
شوخی شوخی سرم را روی شانه ات گذاشته ام
شوخی شوخی گفته ام که دوستت دارم
و شوخی شوخی لبانت را بوسیده ام...

دوستم داشته باش
حتی اگر شوخی شوخی باشد.

سواد ندارم
آنقدر ندارم که بفهمم دوستم داری

معلم ها شاگردهاشان را کتک می زنند
و شاگردها اسم معلم سال چهارمشان را به زور
تا بیست سالگی - که نه -
تا نوزده سالگی به خاطر می آورند...

زنگ بزن.
قول می دهم هیچ وقت فراموشت نکنم.