البته . هر روز از تعداد بازدیدکننده هام کم میشه...من از دیگران هیچ چیز نمی خوام.چون اونا نمی تونن چیزی به من بدن.از دیگران چیزی نمی خوام، چون چیزی نمی خوام. ما دچار تعادل شدیم. هیچ وقت شاد نمی شیم . هیچ وقت ناراحت نمی شیم.ما به یه فیلم نیاز داریم که به گریه مون بندازه...به یه جوک که بخندونتمون...دوست دارم یه راهبه باشم.

روز به روز از تعداد بازدیدکننده هام کم میشه. من جوک نمی نویسم، من سکسی نمی نویسم...من از خودم می نویسم چون تنها کسی هستم که فکر می کنم من ارزش نوشته شدن دارم. دوست داشتم یه راهبه بودم تا بقیه هم به ارزش های من...کامنت بدن.

ماه بزرگ می شه...انقدر که دنیا رو می گیره...دیشب وقتی یکی اینو گفت می خندیدیم...که اسم دختر خاله ش دنیا بود ولی ماه هیچ وقت مرد نبود و...اینجا منم. از من می نویسم. راهبه نیستم. به قول یه شاعر رقصی محلی ام ( که مثل سگ ) ادامه ی قدم هایم را می خواهم.