تمام این صداهای تکراری که هیچ وقت بهشان گوش نکردم. گوش نکردیم.برای این که زیر گریه نزنی باید با بند یک کیفی ور بروی.یا همین صداهای تکراری را گوش کنی...چه قدر زیاد شده اند.مخصوصاً ۷۷۷ ها و ۵۵۵ ها.شاید به خاطر همین بیش تر می بینمشان. به خاطر این که نزنم زیر گریه. توی این شهر یک غریبه ام. آن قدر که تو در شهر خودت نیستی. شهری که هنوز شاید نه تو خودت را آن جا شهروند می دانی، نه شهروندها آن جا را شهر تو. همدردی آدم ها را به هم نزدیک می کند.آدم های این جا هنوز نمی دانند که غریبه اند. وگرنه شاید من این طور تنها نبودم. قدر این درد شهروند نبودن را باید دانست... ۴۴۴ ها هم زیاد شده اند.آن قدر  که باورم نمی شود. نکند ما هم یک روز سوار یکی از همین ۹۹۹ ها بوده ایم و خودمان نمی دانستیم...و بهشت سر راهمان بوده است...

 

به خاطر همین ها نمی نویسم. به خاطر همین اشک ها که در چشم هایت حلقه زده اند، یا شاید هم...

 

ما هر دو به یک اندازه غریبیم.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
.... یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ب.ظ

baz jaye shokresh baghie ke hichvaght savare in 666 ha nashodiii.az to gharibtaro tanhataram hast!are

کامیگولا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:59 ب.ظ

چه عجب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد