وقتی گریه می کنم نامردی اگر بغلم کنی.چه قدر بی معرفتی. ما هم رزم بودیم. در تمام این سی و سه روز با هم جنگیده ایم. در همین برف ها، با گلوله های برفی واقعی. چه قدر بی معرفتی اگر حالا که جنگ سی و سه روزمان تمام شده است نگاهم نمی کنی. نگاه آن کاری نیست که تو می کنی، کاری که تو می کنی چرخاندن چشم ها و فکوس ناخوداگاه است. بچه ها و مادرانشان می میرند و من گریه می کنم. چه طور از من می ترسی وقتی تمام سلاح ها در دست توست؟

وقتی گریه می کنم خودخواهی اگر بغلم کنی. از من فیلم بگیر. من از رسوا شدن نمی ترسم. شاید تو هم روزی فیلم ها را نگاه کنی...زن ها را،وبچه ها

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
کامیگولا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:53 ب.ظ

کاش زودتر میدانستی که آن گلوله های برفی نام واقعیشان خمپاره است و هر کدامشان به تنهایی میتواند کار دهها نفر را یکجا بسازد. همرزم من دخلم را بیاور.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد