بچه بودم. یادم نیست چند سال. بابام یه ادکلن داشت. هر وقت می زدم فکر می کردم بزرگ شدم. سرمو بالاتر می گرفتم. حالا یکی همون ادکلن رو برام کادوی تولد آورده. می زنم. و وقتی بوش می آد یه حسی دارم که نمی تونم تو این وبلاگ بنویسم.
از کوچیکیت یادمه دوست داشتی بوی بزرگترا رو بدی!اما جدان اون کلاس تای چی بود رفتی؟!!!!!!!
makan che hessi dari? be man mitooni begi :D
....... این یکی هم از اون نوشته هاست که کامنت نداره.دلم تنگ شده بود
سلام . نوشته هات رو خووندم . یعنی بهتره بگم درد دلهاتو . چرا این قدر سیاه . همه به من می گن سیاه . اون وقت تو ذدی رو دست من ...... .
از کوچیکیت یادمه دوست داشتی بوی بزرگترا رو بدی!
اما جدان اون کلاس تای چی بود رفتی؟!!!!!!!
makan che hessi dari? be man mitooni begi :D
....... این یکی هم از اون نوشته هاست که کامنت نداره.دلم تنگ شده بود
سلام . نوشته هات رو خووندم . یعنی بهتره بگم درد دلهاتو . چرا این قدر سیاه . همه به من می گن سیاه . اون وقت تو ذدی رو دست من ...... .