خب طبیعیه که مطلب قبلی بی کامنت بمونه. اصلاً مطلب بی کامنت موندنه.
جدیداً بویی رو می دم که فکر می کنم باید بدم. یه تست روانشناسی بود که می گفت چه حیوونی رو دوست داری؟ و چه حییوونی دوست داری باشی؟ چرا؟.. بعد به یه سری نتایج می رسید.
بله. سرم شلوغه. عزای شروع کلاس ها رو گرفتم. از کوه هم دور افتادم. به قول سهراب آدم وقتی بالای کوهه می فهمه چه قدر همه چیز بی اهمیته. البته این جمله رو قبلش من به شقایق گفته بودم. وقتی تو کولبار نزدیک غروب به یه کوه در دوردست خیره شده بودم که دورش رو مه گرفته بود. یه مثلث شکستنی.
همه چیز دوباره مهم شده. همه چیز که نه البته...ولی خب یه چیزایی مهم شده. این جوری هم جالبه.بالاخره یه چیزایی باید مهم باشه یا نه؟ اصلاً حال می ده... مثل بازی کامپیوتریه. دوست داریم برامون مهم باشه. می بازیم و لذت می بریم. یه روزیم تمومش می کنیم. دوباره هم از اول شروع می کنیم، این دفعه هارد بازی می کنیم و می خوایم که واسه مون مهم باشه.
دلم واسه کوه تنگ شده.
این انصاف نیست من وبلاگت رو مورد لطف قرار می دم و برات کامنت می ذارم
لطف جنابعالی شامل حال ما نشد البته منم دیگه شوقی ندارم ولی دلم می خواد درباره نوشته هام نظر بدی
می بینم که اوضاع کامنتها ت خرابه! ها ها ها !مگه سیندخت برات کامنت بذاره ! ها ها ها!
تجربه نشون داده که منظور از - دلم واسه کوه تنگ شده - اینه که - کونم از همیشه گشادتر شده- .
makaaaaaaaaaaaaaaan, azin be bad poste ghamgin bezari ke man biam bekhunam o gham baad begiram, pa misham miaam, yeki tu gooshe to mizanam, yeki tu gooshe pouya, yekiam mizaram to tu gooshe man bezani, famidi?