بعد مدتی مدید با گروه تمرین گذاشتیم که عااااالللللییی بود. فقط حیف که صبح بود.

امشب تولد من بود. خاله فریده با عمو کورش ازدواج کرد.

سیمین رو دیدم.

تهیه کننده رفت رو اعصابم. هی می گه رنگی بابا رنگی باشه. می گم بابا آخه آبروم می ره. می گه خیالی نباشه. موزیک سنگین نمی فروشه...

هیچ وقت اندازه ی دیشب کابوس ندیده بودم.

سراغ آهنگی رو که امروز شروع کردیم ازم بگیرید. اون جاهاییش که کار نکردیم تو گوشمه... اولین باری که زدیمش و روش خوندم می لرزیدم. شاید خوابم می اومد. شاید از کابوس ها بود. شاید هم اتفاقی که باید در حال رخ دادن بود...

 

 

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
n!MA یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:38 ق.ظ

کدوم یکی از اینا ارزششو داشت که منو بپیچونی؟
D: D: D:

n!MA یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:40 ق.ظ http://nnimaa.blogspot.com

در ضمن نظر عمت بعد از تایید درج خواهد شد

مارال یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:12 ق.ظ

ماکان من هم فکر میکنم یه اتفاق جدی داره میفته...
مراقب باش

مانی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:04 ق.ظ http://www.themasheen.com

ا ا ا ا ا ا ا ! منو بردی به روزهی خوبی که توش خلاقیت و نوستالژی داره و ذهن آدم مث یه فواره میجوشه و ازش ایده می زنه بیرون. تولدت خیلی مبارک. دوست دارم پسر!

سحر دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ق.ظ

رنگی یعنی چی؟

سیندخت دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:01 ب.ظ http://ana-karnina.blogfa.com

کابوسها همیشه وهمه جا در پی تو هستند تا زهرخندشان را نثارت کنند

مهیار سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ق.ظ

تولدت مبارک!

MARAAAAAAAAL دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:34 ق.ظ

makan kheili gohi. gharar bud lyric haro befresti baram, in ahange kooftie jadidetunam baram email kon, man khaste shodaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد