سیمین اومد. بعد این همه آدم هایی که رفتن آدم باید از آدمایی که اومدن حرف بزنه. تویک از سربازی اومد، آرمان از نروژ اومد... نمی دونم قضیه چیه،آدما در رفت و آمدن. بابام از روسیه اومد. یه سری آدم هم میان. یه سری آدم هم میرن که البته قرار نیست از اونا حرف بزنم. دلارام از هند میاد یه چند ماه دیگه. یه جورایی رفتن امیدوار کننده شده. آدما میان و ما بغلشون می کنیم. چون ممکنه سال تحویل پیششون نباشیم و اصلاً تولدشون یادمون بره. من اومدم. بغلم کنین.
>D:<
دوست دارم رابطمون رسمی تر بشه
باید رفت و آمدمون رو زیاد کنیم ماکان
پ ن : از رفتاری تا خونه شما
پ ن : کلا ، آرومتر
خوب می تونی تصور کنی آدم وقتی به هیچ کجای دنیای مجازی سر نزنه چقد از دیدن یه کامنت تو کامنت دونیش خوشحال می شه ( :
تازه خودمم قالب ام و دوس دارم ( :
بغل برای رفتن
بغل برای اومدن
" کنار جاده نشسته ام.
راننده چرخی را عوض می کند.
از آن جا که می آیم ، دل بسته اش نیستم.
به آن جا که می روم ، نیز دل نبسته ام.
پس چرا ناشکیبا عوض کردن چرخ را می نگرم؟"
برتولت برشت