سیمین اومد. بعد این همه آدم هایی که رفتن آدم باید از آدمایی که اومدن حرف بزنه. تویک از سربازی اومد، آرمان از نروژ اومد... نمی دونم قضیه چیه،آدما در رفت و آمدن. بابام از روسیه اومد. یه سری آدم هم میان. یه سری آدم هم میرن که البته قرار نیست از اونا حرف بزنم. دلارام از هند میاد یه چند ماه دیگه. یه جورایی رفتن امیدوار کننده شده. آدما میان و ما بغلشون می کنیم. چون ممکنه سال تحویل پیششون نباشیم و اصلاً تولدشون یادمون بره. من اومدم. بغلم کنین.

 

نظرات 5 + ارسال نظر
n!MA یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ

>D:<

Umit یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 ق.ظ

دوست دارم رابطمون رسمی تر بشه
باید رفت و آمدمون رو زیاد کنیم ماکان

پ ن : از رفتاری تا خونه شما
پ ن : کلا ، آرومتر

[ بدون نام ] دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:50 ق.ظ http://to-give-birth.blogspot.com

خوب می تونی تصور کنی آدم وقتی به هیچ کجای دنیای مجازی سر نزنه چقد از دیدن یه کامنت تو کامنت دونیش خوشحال می شه ( :
تازه خودمم قالب ام و دوس دارم ( :

[ بدون نام ] دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ق.ظ

بغل برای رفتن
بغل برای اومدن

[ بدون نام ] دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ق.ظ

" کنار جاده نشسته ام.
راننده چرخی را عوض می کند.
از آن جا که می آیم ، دل بسته اش نیستم.
به آن جا که می روم ، نیز دل نبسته ام.
پس چرا ناشکیبا عوض کردن چرخ را می نگرم؟"
برتولت برشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد