رفت سراغ کاغذپاره ها. توی یک دفتر نگاهشان داشته بود که داشت می ترکید آنقدر که پر بود آن قدر که... ( نگاه داشتن) . نامه ها. یک آدرس. یک نقاشی کوچولو با خودکار. یک نقطه بازی.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
وارث پاکی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ق.ظ http://najyeshargh.blogsky.com

از بس که کاغذ پاره ها پر از معنی و مفهوم هستن
و نقاشی ها........که از گذشته هستند برای آینده

دی دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

سراغ ورقها و دست خط ها...و نقاشی ها و....بعد همه رو پاره کردم ریخت دور اون روز ...همه رو....فقط 2 یا3 تا عکس نگه داشتم...همین....اونارم منتظرم ..چند وقت دیگه بریزم دور...اینجوری شاید مشتش باز شد ..دنیام رو از توش کشیدم بیرون....

مارال دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ب.ظ

از این که چیزی رو نگه دارم که یه روزی برم سروقتش که فقط رفته باشم سروقتش که اون چیز کاربرد خودش رو از دست نده متنفرم.
از اینکه یه خاطره ای رو که به صورت طبیعی از حافظه بلند مدتم پاک شده با زور کاغذ پاره ها برگردونم متنفرم.
شاید این به خاطر اینه که زیاد خاطره خوب ندارم اگرهم دارم..خاطره های خوب منو یاد خاطره های بد میندازه.
اصلاْ این حرفها برای چیه؟ من همیشه دنبال یه راهی هستم که به گذشته فکر هم نکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد