ابروهایم را دوست داشت. هر روز صبح در آینه به ابروهایم نگاه می کردم. و به تیغ.

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مزاحم شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:40 ب.ظ

نکنه ابروهاتو تیغ زدی !!!!

مارال یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ

من هم ابروهات رو دوست دارم
اگر زدی بعدش بده شون به من

پویا پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ب.ظ http://innervision.persianblog.com

حالا نمیشد نمک نیای و با رنگ فونت عادی بنویسی؟

anubis جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:49 ب.ظ http://cynopolis.persianblog.com

من یه مدتی بود خیلی از گردن یکی خوش می اومد

شیدا یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:07 ب.ظ

از بازی خوشش میومد.به من میگفت هم بازیه من... و هر روز صبح به هم بازیش نگاه می کرد تا بدونه امروز چه بازیی می خواد در بیاره .... روز دوم فرار کردم! بهم زنگ زد و گفت: تا ۳ نشه بازی نشه!!! این شد که برگشتم تا ۳ بشه! اما سالهاست ۳ نشده. اخه اون خوب بلده بازی کنه!!!

سهیل یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:55 ب.ظ

راستش من بهت نگفته بودم. وقتی می خوندی من از چشات خیلی خوشم می اومد. ولی متاسفاده هیچ چیز قلابی شکل بدرد بخوری تو گلخونه یحیی نبود!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد