رسم و رسوم عجیبی ست. جیغ می زنیم برای عروس و داماد. آقای مغازه دار می گوید آن موقع که ما ازدواج کردیم سال پنجاه و پنج ماشین عروسمان آریا بود، حالا که پژو و این جور حرف هاست انشا الله زمان شما... جیغ می زنند پشت سرمان باز هم. همین دختر را برای یک عمر زندگی انتخاب کرده بودم. همین که به نظرم چهره اش آرامش است و به نظر دیگران یخ. با خواننده ی کلدپلی ازدواج کرده است و نمی دانسته ام. حتی ماشین عروسشان برایم معلوم نیست که چه بوده. دوستش دارم این خواننده ی کلد پلی را . مثل یک رفیق، یکی مثل خودم. حالا اشکالی ندارد آدم یخ زیاد پیدا می شود این روزها. تو چرا همیشه یخی دختر؟ دوست دارم دست های سرد را. خیالم را راحت می کنند از گرم بودن دست هایم. نمی دانم گوگوش بود یا عارف که آن ترانه ی ترسناک را بچگی ها به خورد گوش هایم داد. شاید از همان هاست که عارف خواند و بعدها گوگوش به قول ما کاور کرد. می گویند فقط به یک نفر جواب رد داد که بدبخت شاعر بود. با همه حداقل یک بار ازدواج کرد. به ما چه اصلاً. شوهر باید پولدار باشد. یک ماشین آریا که دیگر حداقلش است. اصلاً نمی دانم چه شکلی ست این ماشین آریا. لبخند می زنم و به مغازه دار و دوغ به دست بیرون می آیم. چی گفتی؟ هیچی. وقتی حرفم را نشنیدی یعنی این که اگر نشنوی بهتر است، یعنی خودم هم شک داشته ام که بگویم... من که آخرش گفتم لعنتی! نگذار بماند... شاید بتوانم از خودم دفاع کنم. یخ می زنم. به خواب می روم.خوب است که سیلی می زنی و می گویی که ... یاد آن ترانه ی ترسناک می افتم. سیلی ات را تکرار کن... حتی اگر شک داری تکرار کن... در سرمای تو می میرم.آن گاه که می فهمم دیگر دست هایم آن قدر گرم نیست که ... از ۲۰۶ خبری نیست. از آریا و از سورتمه هم. کلدپلی یعنی چی اصلاً؟ رسم عجیبی ست که جیغ می زنند پشت سرمان موقع رفتن...
نظر من اینه که دیگه اخر شب مطلب ننویس چون یه مقدار سخت می نویسی.نه ولی اگر خواستی شب بنویس چون مطلب قبلیت چیز جالبیه
هر خطی رو ۲ تا می بینم تو این پستت!
عارف بابامه...ترس نداره...
هنوزم می گم دختره ماسته!