سروش
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 01:08 ق.ظ
منم میخواستم همینی که پندار گفت رو بگم!
زهره
پنجشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 01:47 ق.ظ
برای کی می نویسی ؟ چرا فکر می کنی که مجبوری حتما آپدیت کنی ؟ اگه این کار رو نکنی چه معنایی داره ؟ یا اینکه مثلا من چه فکری درباره ت می کنم ؟ ننویس . ببند . هیچ اتفاقی نمی افته . بنویس . همیشه . هیچ اتفاقی نمی افته .
بامداد
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 11:47 ق.ظ
کامیش خراب شده ! من اینجا جاش آپ می کنم : روزگار را سپری کرد با باد ، گذشت و باران را گفت ، روزگار مرا با باد سپری کرد ، سپری شد روزها و همچنان در دور باطل سپری کرد پایان روزها را با باد ...
بامداد
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 12:00 ب.ظ
این شیشه شکسته ، غمگین کنار پنجره نشسته صدای سکوت باد ، صدای سوز دل شکسته سکوت عاشق شده ، عاشق صدای باد شده پنجره عاشق شیشه ، این شیشه شکسته عاشق کتاب شعره ...
فریدون مشیری
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 10:50 ق.ظ
تو ای خوب من این نکته به تکرار بگو این دلاویز ترین شعر جهان را همه وقت نه یک بار و نه ده بار که صد بار بگو دوستم داری ؟ را از من بسیار بپرس دوستت دارم را با من بسیار بگو
niMA
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 09:10 ب.ظ
نه تنها کامنت بلکه حتی تلفن ;-)
سروش
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 10:55 ب.ظ
یه طوری هم هست که نمی شه کامنت گذاشت لطفا آپدیت کنین . فقط می شه هر روز سر زد و هر دفعه قبل اینکه صفحه ی بلاگتو لود کنه گفت آخ آخ این دفعه آپ شده دیگه ... بعد هم بخوره تو ذوقش .
دوست داشتم از نوشته هات سراغتو بگیرم و حالتو از کلمه ها و جمله هایی که خلق میکنی بپرسم اما این طور که بوش میاد دست از خلق کردن کشیدی . خالق بودن خیلی لذت داره میدونم ! اما یه بدی داره اونم اینه که (( وقتی طعم خوب خالق بودن رو چشیدی دیگه نمیتونی در جایگاه مخلوق قرار بگیری و حتی دیگه نمیتونی جایگاه ناظر بودن رو هم تحمل کنی)) حالا بگو ببینم (پسر) تو الان کجایی؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کامنت
منم میخواستم همینی که پندار گفت رو بگم!
برای کی می نویسی ؟ چرا فکر می کنی که مجبوری حتما آپدیت کنی ؟ اگه این کار رو نکنی چه معنایی داره ؟ یا اینکه مثلا من چه فکری درباره ت می کنم ؟
ننویس . ببند . هیچ اتفاقی نمی افته .
بنویس . همیشه . هیچ اتفاقی نمی افته .
دقیقا مثل نقدایی ا که به امپرسیونیستا می کردن. یا خیلیا ی دیگه
خوشحالم که با اندکی درایت در ذهن خلاق خود باعث شدی ما چند تا جوون در بحثی هرچند کوتاه تحت لوای کامنت شرکت کنیم
پ ن : دستتون درد نکنه آقا ماکان
این زهره بی احترامی کردا...
آره من معذرت هوار تا (*
نمک.
کامیش خراب شده ! من اینجا جاش آپ می کنم :
روزگار را سپری کرد با باد ، گذشت و باران را گفت ، روزگار مرا با باد سپری کرد ، سپری شد روزها و همچنان در دور باطل سپری کرد پایان روزها را با باد ...
این شیشه شکسته ، غمگین کنار پنجره نشسته
صدای سکوت باد ، صدای سوز دل شکسته
سکوت عاشق شده ، عاشق صدای باد شده
پنجره عاشق شیشه ، این شیشه شکسته
عاشق کتاب شعره ...
OK
تو ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دلاویز ترین شعر جهان را همه وقت
نه یک بار و نه ده بار که صد بار بگو
دوستم داری ؟ را از من بسیار بپرس
دوستت دارم را با من بسیار بگو
نه تنها کامنت بلکه حتی تلفن ;-)
آقا تموم شد؟
یه طوری هم هست که نمی شه کامنت گذاشت لطفا آپدیت کنین . فقط می شه هر روز سر زد و هر دفعه قبل اینکه صفحه ی بلاگتو لود کنه گفت آخ آخ این دفعه آپ شده دیگه ... بعد هم بخوره تو ذوقش .
محض اطلاع: دلم واست تنگ شده.
بمیییییرم ...
شد.
کوشی پس
تعریف و تمجید
اوکی
این جا رو دوست داشتم
و فکر نکنم از یادم بره
دوست داشتم از نوشته هات سراغتو بگیرم و حالتو از کلمه ها و جمله هایی که خلق میکنی بپرسم اما این طور که بوش میاد دست از خلق کردن کشیدی . خالق بودن خیلی لذت داره میدونم ! اما یه بدی داره اونم اینه که (( وقتی طعم خوب خالق بودن رو چشیدی دیگه نمیتونی در جایگاه مخلوق قرار بگیری و حتی دیگه نمیتونی جایگاه ناظر بودن رو هم تحمل کنی)) حالا بگو ببینم (پسر) تو الان کجایی؟