بهار را که می گوید حسن پاک کنش را می جود و شاگرد اول تند تند همان ها که کلاس پنجم نوشته بود می نویسد که بهار که فصل شکوفه دادن درخت هاست که سرما از شاخه های لختشان رخت برمی بندد و آنها که زود آیدا می شوند رخت هایت را بر می داری و می پوشی و می خندی و من زحمت پا شدن هم به خودم نمی دهم و همدیگر را یک بار دیگر می بینیم و دور هم جمع می کنیم که شیرینی و آجیل و نقل و سنجد و سیر و سرکه می جوشد و زود رفته ای. می خواسته ای که دور کنی که نزدیک بشوی. نزدیک بشوی و دور که می شود، یادآور تولد دوباره ست. او که به دنیا می آید یک سال می شود که آیدا شده ای و همان شعر بیخودی. متأسفی. حسن پاک کنش را تمام کرده است. همه را پاک کن. از اول.

بهار که می شود رو بوسی می کنیم و خاله و عموو عمه را دوست داریم و بغل می کنیم، در کلاس نه، در حیاط نه، در خیابان نه، در بهار نه که فقط عیدی خوب است؛ عیدی هم نه که بوسشان کنیم، آیدا و خاطره ای از عید نوروز و درخت ها که زندگی دوباره اند.( می گویی که هیچ ربطی به خنجر ندارد.) دوباره آیدا می شوی و زمستان می کنی، دوباره به دنیا می آید و رخت بر می بندند و مجوز نمی دهند که چاپش کنی. پاک کنت را تمام کرده ای. همه پاک کنشان را تمام کرده اند. شماره ی چهار! بیا انشایت را بخوان. شانس آورده ام که شاگرد اول میز اول خط اول بهار که می شود دفتر انشایم را قلم در دست می گیرم و دستم را نگیر، در کلاس نه، در لیست نمرات نه این که قشنگ نبود ولی دفعه ی بعد بهتر بنویس. 19 . در کلاس بود که می بوسمت. در کلاس بود که رخت می بندد درخت ها و بغلم می کنند. شاگرد اول در گوش معلم پچ پچ می کند. بهار می شود. از اول.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد