خواب. خواب زندگیمو اشغال می کنه. می ترسم. رؤیاهام جزو زندگیم می شن. خواب هام تجربه های آینده ان. به واقعیت ژیوند می خورن و عذابم می دن. تو توی اون ماشین بودی که تصادف کردیم.پریشب.شب رفته بودیم سیزده بدر.راننده مست بود.کنار رود سرود خونده بودیم.هه! تو هم می خوندی! کاش واقعاً مرده بودی. کاش من هم مرده بودم. دیشب خواب دیدم قرار گذاشتیم خونه ی علی که شعر بخونیم. علی بغلم نکرد!بعد این همه مدت که ندیده بودمش. کوله پشتی بزرگ خواهرم رو برده بودم که توش پر پر بود. ولی می دونستم که دفتر شعرم همراهم نیست. گفتم خب اشکالی نداره اونایی که حفظم می خونم. از کوتاها... اصلاً برای شعر نرفته بودم اون جا. رفته بودم که تو رو ببینم. تلفنی قرار گذاشته بودیم.هه . خونه ی علی رو تا حالا ندیده بودم. منتظر شدیم. بیدار شدم. کاش پریشب مرده بودی...
اگه می اومدی این رو می خوندم:
بغلم نکن،
دستم را نگیر،
سلامم را جواب نده،
ساعتت را هم نگاه نکن،
هر تکان ناگهانی ای ممکن است بیدارم کند...
سیس ...
سلام دوست عزیز . وبلاگ جالبی داری . اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن.
رویا و بیداری....کدام حقیقت است و کدام خیال!؟گاهی خودم هم نمی دانم!
آی لاو یور بلاگ .
به ساعتم نگاه می کنم همیشه ، این تنها چیزی که دارم
چون دوسش دارم
بغات می کنم
چون دوست دارم
اما تو نیستی
حنی نمی دونی من کی ام
حنی من کجام الان
منم مردم؟
ای ول. سیزدهمو امسال به در نکردم آخه.
مرسی از لینکت.
فکر کنم شاگرد راننده ی ما هم ۱۳ شو در نکرده بود بیچاره!
.
.
.
دوست داشتم اینو!