خسته ام.
خوابم می آید...
خاطره ات خودش را در چشمم اشکاویز کرده است،
و مدام منتظر کسی ست که جلویش را بگیرد...
می دانم.
صندلی پلک را از زیر پای تصویر تو نباید کشید!
چند وقتی ست که اشک هایم تنگ شده اند
و پلک هایم سنگین.
(تقصیر وزن خاطره ی توست شاید...)
خسته ام...
خوابم می آید...
ماکان
دوشنبه 23 آذرماه سال 1383 ساعت 01:34 ق.ظ
سلام
منم خسته شدم ..بریدم
شاید نداره !
حتما داره.......
چطورین
همه خستن .کسی خستت کرده ؟
لطفا جواب های منو بدین.ممنون