داشتم دفتر شعر خیلی قدیمیم رو ورق می زدم... این شعر رو تابستون ۷۹ نوشتم.می خواستم بخوابم.چراغ خاموش بوده... روشنش نکردم.مداد رو ورداشتم و اون جایی که نخ بوده باز کردم و شروع کردم به نوشتن. تازه فهمیدم که جدیداً از خودم دزدی ایده کردم.این ورژن قدیمیه:
پشت هر آینه فردی
ما را با نقابی جیوه ای می نگرد،
و ما خود را
در پس نگاه او...
اون دزدی جدیدم اینه:
نزدیک می شویم،
درست مثل آینه و جیوه.
ولی حیف...
به من پشت کرده ای،
و من هیچ وقت...
هیچ وقت خودم را در تونخواهم دید.
هر دو یه ایده س. ولی اولی مال یه آدم بی شیله پیله س... که می تونه آدما رو ببینه. دنیا رو... و می تونه خودش باشه. و شاید نیازی به پناه یه آدم دیگه نداره...مثل کویر وسیعه...و ساکت و رازدار... و دومی...
دومی منم.
سلام دوست عزیزم
وبلاگ خوبی داری و خیلی هم قشنگ مینویسی.
امیدوارم که همیشه موفق باشی...
**خوش باشی**
سلام ماکان عزیز. به منم یه سری بزن.
در انتظار کامنت نباشیم و مطمئن باشیم روزی پسری با عینک دودی خود از پس Firewallهای متعدد بالاخره چند روز یکبار ، کثافتکاری ما را عاشقانه ورق خواهد زد
باز هم میگم اون مطلب ۴ شنبه ات خیلی مطلوب بود
با نوشته های سه شنبه این وبلاگ اشکامو تو آیینه جیوه ای تو دیدم .
سومی هم منم!!!!!!!
کسی که به پناه یه آدم دیگه نیاز داره نمی تونه مثل کویر وسیع باشه و ساکت و رازدار ؟
کسی که مثل کویر وسیعه و ساکت و رازدار .. نیازی به پناه یه آدم دیگه نداره ؟
نمی دونم . هیچ سر در نیاوردم !