به قلب تو اعزامم می کنند.

چه قدر بی رحمند...
          و چه قدر رنج می کشم...


کاش کف پاهایم
 درست مثل قلبت صاف بود
و چشمانم
مثل دروغ هایت ضعیف...


دو ماه گذشت...
و من
بیش تر از تمام سال های زندگیم
آموزش دیده ام.

می دانم که مشمولم.
- همه می دانند -
ولی...
تو معافم کن !

نظرات 5 + ارسال نظر
نوید چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:22 ب.ظ http://ExE.BlogSky.com

سلام ماکان جون .. خوبی عزیز ؟! اشکال نداره آدم تا نره سریازی مرد نمیشه..!! خوشحال میشم به منم یه سری بزنی { تیادل لینک }
.:: آرزومند آرزوهایت نوید ::.

مهیار پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ق.ظ

??soldier shodi

??soldier of fortune

Umit پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:59 ب.ظ

بعضی وقتها شهوت انگیز مینویسی

سام جمعه 15 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:17 ب.ظ



من هم شعر میگم شعر که نه مینویسم روز رنج را به خاطر می اورد و شب شهوت را در کدامین روز یا شب به خاطر بیاورمت دیدین من شعر نمی گم شعراتون از خوب بهتره

سام شنبه 16 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام دیشب دوباره شعر هاتو نو خوندم اول بگم که من وبلاگ دزدی کردم یکی یادش رفته بود سایت شما رو ببنده من هم فضولیم گل کرد بگذریم چقدر این شعرت ضد و نقیض داره دوست دارم راجع به شعرت تون برام بنویسید به نظر من شما کسی رو خیلی دوست دارید مثلا یک دخترو اما چرا وقتی به قلب اون اعزام میشین رنج میکشین؟ جالبه ! و چرا میخان اون معافتون کنه این هم جالبه !باز هم ببخشید از وبلاگ دزدی من منتظر جوابتون هستم اگه لطف بکنید تو را من چشم در راهم این هم شاعرانش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد