توپ هایم توی سوراخ ها نمی روند و دست هایم بدجور می لرزند. از بازی های نوبتی بدم می آید. توپ هایمان به هم می خورند و چوب هایمان درست مثل نگاه هایمان هیچ گاه با هم تلاقی نمی کنند...
تو تمامش کن. حالم از هر چه توپ سیاه است به هم می خورد...
تو خالی : من و تو یه جورایی مثل همیم ، واسه خودمون مینویسیم و هیچکس نمیفهمه چی گفتیم . خمب معلومه اینجوری کسی کامنت نمیذاره . با اجازه در میان دوستانم قرارت دادم . امیدوارم که موفق و شاد باشی .
از تلاقی نگاهم میترسم..چشمونمو میدزدم...فکر میکنم..منم ترسوم...راستی...با تمام ترسهایم من نیز شیفته ی شبها هستم... و عاشق قلم دیوانه وارت رفیق! موفق باشی..
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
تو خالی :
من و تو یه جورایی مثل همیم ، واسه خودمون مینویسیم و هیچکس نمیفهمه چی گفتیم .
خمب معلومه اینجوری کسی کامنت نمیذاره .
با اجازه در میان دوستانم قرارت دادم .
امیدوارم که موفق و شاد باشی .
از تلاقی نگاهم میترسم..چشمونمو میدزدم...فکر میکنم..منم ترسوم...راستی...با تمام ترسهایم من نیز شیفته ی شبها هستم...
و عاشق قلم دیوانه وارت رفیق!
موفق باشی..