در جنبش سپید شرکت کرده بود. آنقدر که دارش زده بودند گردن نداشت. پوست دماغش را کنده بودند. چشمهایش جزغاله شده بود. تنها یک دست داشت که لاغر تر از آن وجود ندارد با سه انگشت و شالی که هیچوقت تن سردش را گرم نمی کرد...
آن شب وقتی در بغلم فشارش دادم بی صدا از تمام وجودش اشک می ریخت...
هوا که سفید شد روی زمین سفید دو ذغال بود یک شاخه ی درخت و یک هویج وشالی که هیچوقت تن برفش را گرم نمی کرد.
well i counted up my blessings, and i counted only one, one tiny little blessing, and now that blessing is gone so buy me one more drink my brother... look this cup of mine is empty.. ...,
محشر بود... نوشته هات کم کم دارن فرم می گیرن...و این یکی تا حالا ازهمه بهتر بوده.... خیلی خوشحالم..
چقدر خوب بود؛لذت بردم...........
ای کاش منم میتونستم.......
bahal bood.hamin
من قبلا براش ذوق کردم!!قوذ کردم؟ذق ذق کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ایول!!!!!
ایول ، بسی حال بردیم
صحبت میکنیم !
راستی! ... یه چیز دیگه هم یادم رفت بگم اونشب که درواقع صبح شد دربارهی این آدمبرفی. ولی بعدا خودم جواب دادم.
خیلی قشنگ بود.
وبلاگات به هم حسودی نمیکنن ؟
به نظر من یکیشون رو سر به نیست کن !
man ke halesho nadashtam ta tah bekhoonam..vali gamoon konam khoob bood..
وبلاگت رو دوست دارم.
اماااااااااااان از وبلاگ!
سلامب!
جوابش آدم برفیه نه؟
بچه بدی نیست.
اما دیگه نیست.
راستی من چرا تا حالا لینک تو رو نذاشتم؟
سلام
وبلاگت خوبه
راستی ۱ سر به سایت من بزن و ۱ لینک هم به سایت من بده
با تشکر
ادمین سایت ChaT-Master
سامبیلیک.. عین خودمون مینویسی... به ما هم کله بزن..
سلام ماکان جون.بلاگ زیبایی داری موفق باشی.
well i counted up my blessings, and i counted only one,
one tiny little blessing, and now that blessing is gone
so buy me one more drink my brother...
look this cup of mine is empty..
...,
خدا بود دیگه . خف شدم.