من : سلام
اون: سلام عزیز
اون: کنسرت مهت میان میری؟
اون : کهت میان
من : آره
من : امشب
اون: بلیط اضافه نداری؟
من: شرمنده
من: می خوای من نرم تو به جام بری(چشمک یاهو رو در نظر بگیرین)
اون: نه بیا نصف نصف بریم(همین چشمک رو در نظر بگیرین)
من : (خنده تصنعیه؛ هر خنده یی رو خواستین...)
من : دلم برات تنگ شده
اون: لطف داری
من : لطف چیه احمق جان!
من : دارم میگم دلم تنگ شده
من : !
من : تعارف نمی کنم که!
اون : خب به تخمم
اون : (قضیه ی این چشمک قضیه ی همون خنده ی بالاییه)
اون : لطف نداری پس؟
اون : من باید برم
من : بای
اون : کاری نداری عمو؟
من : نه بای
پانوشت: ندارد(خودتون براش پانوشت در نظر بگیرین...)
من دلم واسه کسی تنگ می شه که دلش واسم تنگ بشه !!
سیب زمینی جان ، هنوزهم مشتاقم بدونم چرا اسم سیب زمینی رو انتخاب کردی ؟
بی رگ می باشد م ر ی م جان.
حضرت کپیق (ع) جملهای گفته بود : لذتی که در شر و ور گفتن ... نه شاید هم برعکس... نمیدونم تو وبلاگ خودش de-school society بخون دیگه.
عجب... عجب ...
(«عجب» یاهو رو در نظر بگیرین..اسمایلی ردیف سوم ستون آخر)
سیب زمینی جان اسمت لو رفته زیر همه نوشته هات اسم قشنگت دهن کجی می کنه.
ضمنا من ترجیح می دم user ها رو گه بگیرن.
حسابی وبلاگت به ابتذال کشیده شده.شاید این هم جزو تو خالی باشه مگه نه؟؟!